در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۲۷ مطلب با موضوع «شب نوشت» ثبت شده است

همیشه این تحول عظیمی که بعد از لحظه قبولی و مشخص شدن دانشگاه برای بعضی ها اتفاق میافته و ادامه داره واسم باعث تعجب بوده.

اما جدیدا یه ریشه های ازش رو پیدا کردم؛


تفاوت اینجاست که آدم ها در برخورد با ناهنجاری های که در دانشگاه و از دانشجو جماعت می بینند دو مدل (نمونه) سوال از خودشون می پرسند:

- دسته اول میگن: «چرا اینا اینجورین؟»

- دسته دوم میگن: «چرا من اینجوری نیستم؟»


شروع خیلی از تحولات از همین جاست. شهرستانی و تهرانی و شریفی و امیرکبیری و دختر و پسر هم ندارد.



پ.ن:

می بینی تو هم دچار همین بازی مسخره شده ای. سوال غلط پرسیدی...

  • الف

باورش سخت بود ولی چند وقت پیش خودش اومد دوباره پیشنهاد شروع یه کار مشترک رو داد.

گفت هرچی خوندی و نخوندی رو ول کن بیا باهم آوینی بخونیم!

یعنی برا اولین بار بود که من نرفتم به یکی پیشنهاد شروع یه کاری رو بدم!

.

.

الان چند وقتیه که داریم طرح زیر رو دنبال می کنیم؛

طرح مطالعاتی نسیم حیات



پ.ن:

این جمع هایمان اصالت دارد درست، حفظ شان هم واجب است درست.

اصلا میتونیم _ایشالا میکنیم_ و جلوی لغو رو تو جمع ها میگیریم قبول. ولی این جمع ها یه چسبی میخواد که آدم ها رو خیلی بهتر و فعال تر دور هم نگه داره؛ حالا یا یه آدم یا یه کار.

محمدرضا هم اینجا ازش نالیده و صاد (رحمة الله!) هم در اینجا بهتر و مبسوط تر به اون پرداخته.


بعد پ.ن:

ایده و کارهای خوبی با صادق و بقیه ریخته و اجرا می شود، خدا کمک کند و مستدام ان شاء الله. عجب برکاتی دارد همین گپ و گفت ها...

  • الف

بعضی خاطرات شاید اتفاقات ساده ای باشد؛


بیرون زدن نیمه شبی از مدرسه سولدی

تا روستا رفتن و از دست سگ های گله فرار کردن

توقف ماشین های اهالی برا کمک 

اون موتور سوار و نفر عقبی اش با اون چوب دستی اش

بالا رفتن از تبه های کنار مدرسه

دنبال آنتن تا بالای کوه رفتن

زنگ زدن و انتظار برای خاموش شدن اون پروژکتور لعنتی بالای دستشویی

ترس از گرگ و نقشه های احتمالی فرار را مرور کردن

بعد هم دراز کشیدن و دیدن ستاره ها و اون همه شهاب سنگ

بعد هم قل خوردن از بالای تپه ها تا پایین


اما همه این ها کنار هم با یکسری آدم خاص می شود یک خاطره به یاد ماندنی، یک شب خاص.

  • الف

« یا اشباه الرجال

و

لا رجال

یا اشباح بلا ارواح

افٍّ لکم »

  • الف

بیابان رو خیلی دوست دارم. مخصوصا شب هاش رو. بچه تر که بودم وقتی اطراف نطنز با بچه ها می رفتیم و صبح تا عصر تو بیابان هاش بازی و می کردیم اصلا حال دیگه ای داشتم. شب ها هم که روی پشت بوم زیر اون همه ستاره می خوابیدم حسی داشتم وهمناک. انگار اصلا اون موقع، اون لحظه اونجا نبودم...

این شب ها که دوباره بار خوردیم و آمده ایم دل بیابان و روستا وقتی بعد از نیمه شب تقویم به دست توی حیاط مدرسه راه میرم همون حال و هوا رو دارم. وقتی می شنیم یه گوشه و فکر میکنم. وقتی میشینیم با یکی حرف میزنیم. وقتی گریه می کنیم و می خندیم. این شب ها عجب شب هایی شده برای من...



پ.ن:

سه شنبه ها هم بعضی موقع ها میتونه خوب باشه! حتی سه شنبه ها!

  • الف

«شان انسان در هجرت و ایمان و جهاد است و هجرت مقدمه جهاد فی سبیل اللّه است.

هجرت٬ هجرت از سنگینی ها و جاذبه ای که تو را به خاک می کشاند.

چکمه هایت را بپوش٬ توشه ات را بردار و هجرت کن...»

  • الف

بسم الله

از قدیم تر فهمیدم مشکل خیلی کارها همان استارت زدن اولش است، آن را که بزنی شاید ادامه کار عقب و جلو شود ولی راحت تر جلو می رود. به نظرم راه انداختن و شروع خیلی کارها سخت تر از خود کار است! بخاطر همین شروع سریع این جا هنوز نا مرتب است. دیوارها را تا سقف بالا بردیم و یک سقف نیم بند هم زده ایم. داخلش هم هنوز گچ و خاک است و کاشی کاری نشده!
 
همین اول کار جا داره یه تشکر ویژه بکنم از «بـیـان» نگذاشت ما دامین 4 حرفی ثبت کنیم و برای دامین دیگر هم پول می خواست! آخر سر هم قسمت ما شد این دامین ؛
 
www.Nokhte.ir
 
نخطه!
با تشکر ویژه از امیرحسین برای کمک در این انتخاب :)
 
الان هم که دارم این پست را می نویسم و دقت میکنم نه اول ماه قمری خاصی است، نه روز خاصی، نه ولادتی و نه شهادتی که به یمن آن شروع به نوشتن بکنم.
 
فقط جمعه است
و
عصر این جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم...
 
 
 

دریافت
  • الف