در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب با موضوع «حال نوشت» ثبت شده است

ساعت 7:30 شب به زور جمع مان کرده برای برنامه ای ایده پردازی و طرح ریزی کنیم که می دانم ساخته نمی شود!

دوستی از ضرورت شکل دهی "نظام تولید" می گوید و در حرف واقعا چیز بدی هم نمی گوید، جمع بندی برداشت هایمان این سال ها سر کلاس های چهارشنبه و پنج شنبه است اما...

وقتی می پرسد (یا می پرسم؟) که من کجای این چارت مدنظرتان قرار می گیرم با این که خودم نمی دانم میخواهم چه کار کنم، جا می خورد

بی تعارف و جدی اشاره به حرف های پای تلفن می کنم که گفتم حضورم شاید مفید فایده نباشد

کمی جدی تر میگم که: نمی دونم شاید واقعا بخوام برم چوپونی بکنم اصلا...


جلسه تمام شد_نشده یکی از رفقا برایم می فرستد:

"نه رمه‌ای به صحرا برده‌ام

نه در صحرایی آرمیده‌ام

این‌گونه که روزگار می‌گذرانم

در چهل‌سالگی پیامبر نخواهم شد"


حق می گوید.

  • الف

خیلی یکدفعه ای قرار گذاشتیم ساعت 4 بعد از ظهر، بریم و مستند مجید عزیزی رو ببینیم

سه و نیم کناره ی حافظ رو به پایین گرفتم و قدم زنان توی هوای گرفته پاییز رسوندم خودم رو به چارسو

امیرحسین هم از پایین تر خودش رو رسوند

حال و احوالی و طبقه ی بالای فودکورت و طبق معمول هرجا یکی دو آشنا و...

رفتیم سالن شماره ی 1، مجید عزیزی یه کم هندونه زیربغل همایون ارشادی گذاشت و اکران رو شروع کردن

یک دهه هفتادی و یک دهه شصتی در کنار هم توی سینما در حال تماشای مستندی با موضوع اختلافات و شکاف های نسل های مختلف ایران

تموم شد، امیرحسین سلامی و علیکی با مجید عزیزی کرد و رفتیم

حرف زنان رفتیم تا متروی فردوسی و بعد هم خداحافظی، همین

یه برنامه و تجدید دیدار مختصر و جذاب




پ.ن:

با وجود همه ی دلایل و حرفها، من هنور هم مشتاق بازگشت از دیار حبیب م

  • الف
امام (رحمت خدا بر روحش مستدام) در جایی گفته بود:
«گمان نکنید که شما خودتان می‌توانید یک کاری انجام بدهید، شما آن هستید که اگر یک مگس بیاید آزارتان بدهد شب نمی‌توانید بخوابید، یا روز نمی‌توانید آرام بگیرید، اگر یک پشه در شب بیاید نمی‌گذارد شما آرام بگیرید. شما آن کس هستید که اگر یک عنکبوت بیاید، حمله به شما بکند می‌ترسید. شما آن کس هستید که اگر یک گنجشک از شما یک چیزی بردارد برود قدرت ندارید از او پس بگیرید. [انسان] همه عجز است، همه فقر است، هر چی هست از اوست...» 



بعد از مدت ها تازه حالا این را می فهمم... 
+ | +
  • الف

.

.

بدتر از این هم می شود؟ اینکه توانایی انجام کاری را نداشته باشی؟ اینکه بجای چند سال فرصت، اتفاقات درست در زمانی بیافتد که چند هزار کیلومتر دور از جایی هستی که باید باشی! ولی اصلا فکر کن... آدم توانایی ای دارد؟ در مقابل آنچه خواست او باشد، کاری می شود کرد؟ شاید این را هم نشانه کرده برای تو یا شاید هم دارد امتحانت می کند... اینکه آنجایی که باید نباشی و فکر کنی اگر بودم... اگر بودی هم همانی می شد که باید!

 

پ.ن:

رفیقی بعد از اه و ناله پیام داده بود: «بچه کربلای پنج رو چه به فیفث اونیوی منهتن...»، حق گفته بود... جمع و جور کن خودت رو!

  • الف

.

.

.

.

پ.ن:

«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ»  |  روم/۴۲

  • الف

- چریکا زیاد عمر نمی کنن...

- چرا آدم باید زیاد عمر کنه وقتی که حالش خوب نیست؟ ماها حالمون خوب نیست امیر...


«سیانور» - بهروز شعیبی

  • الف

- بهارها که این چند ساله حال و هوای نوشتن نبوده! بیشتر فاز گذر داشته...

- تابستان بنا به زیرسازی اینجا شد! چند دوستی آمدند و وسط کار قال مان گذاشتند یا وعده کرده بودند و عمل نکردند...

(ب.ن: آخرین روزهای اسفند قرار شد آقا سید موسوی این لطف را در حق ام بکند! ممنون)

- پاییز اما عجیب بود. آنچنان که سرعت ام برای رسیدن به خودم هم کافی نبود! در هیاهوی اتفاقات و تجربیاتی خوب، بد و عجیب!

- زمستان هم که همچنان جاری است... و این جا را به روز کردم دیگر...




پ.ن:
اگر بودم در این مدت، حرف برای زدن و اتفاق برای نوشتن زیاد بود. از پیچک در بهار گرفته تا رمانتیسیسم و رابطه اش با زوایای وجودی خودم. از آخرین خرداد پر حادثه تا تجربه نقد نویسی و حضور در یک ژورنال تخصصی، آن هم من! از داکیو درام نویسی برا جشن هنر شیراز تا ایده فیلم نامه ای که ساخته شد! از فهم ابعاد متفاوتِ شناخت شخصیت آدم ها تا رسیدن به سطح جدیدی از روابط اجتماعی. از حس خوب بقل کردن علی کوچولو تا حس دلتنگی سربازی رفتن امید. از خستگی ها و خسنگی ها و خستگی ها. از سه شنبه ها...
و از تحویل و تمام کردن خیلی کارها برای ادامه ای متفاوت...

شاید همان بهتر که نبودم!

  • الف

اولین چیزی که وقتی بحث اش رو باز میکنم عمدتا باید توضیح بدم اینه که رمانتیسیسم(رمانتیسم) مکتب ادبی-هنری هست و خب طبیعتا با رماتیسم که یه بیماری هست فرق داره!
نکته ی پایه ای هستش!

  • الف

داشتم چت های اخیر را مرور می کردم، همه اش مطالب و زحماتی که می کشی و من را هم الکی دخیل کرده ای که فکر کنم سهمی دارم، اول خدا قوت دارد. پیش خودمان که تعارف نداریم و بین خودمان که خیلی هندوانه نمی خواهیم بگذاریم زیر بغل مان ولی کار بزرگ بوده و هست و کسی در این همه مدت نکرد و همچنان هم نمی کند!
ولی خب خودمان و نظریه پرداز محترم و دوست داشتنی ایده «تعریف پروژه» برای جلوگیری از ملال آور شدن رفاقت ها، باید فکر آنطرف قضیه را هم بکنیم که پروژه بشود جایگزین اصلی صحبت ها و گپ و گفت ها!

 

در هر صورت ما به همین حال و احوالی و عکسی از کوچولوی دوست داشتنی هم راضی هستیم.

 

  • الف

کمیک بوک ها رو که نگاه می کردم، یاد این می افتادم که دهه 20-30 بچه های اونا تو نیوریورک و کالیفرنیا و... این چیزا رو می خریدن و می خوندن تا بیشتر در لذت کودکی و خیال خودشون غرق بشن و همزمان نسلی در ایران از بچه ها بود که دونه دونه بخاطر قحطی بعد جنگ از گرسنگی می مردند.

کی میخواییم تو تاریخ اینا رو به نسل بعدی ها که هیچی به نسل حال حاضر و قبلی ها بگیم؟!
حالا یه سری ابله هم برن برای ابراز همدردی زیر علمک گاز سفارت فرانسه شمع روشن کنن!

 

تو همچین دنیایی زندگی می کنیم...

 

 

  • الف