هر جور حساب میکنم نمیارزد! صد در صد بیخیال «سیانور» میشم و راه میافتم سمت تالار. نزدیک است به خانه و دور به جایی که بودم.
معلوم است عروسی ای که آقا سید داماد آقای داور جشنواره بشود و
با آقای تهیه کننده _نه از آن مرسوم هایشان، که اهل معنا میدانند مقصود کیست!_ گپ بزنی و
پیشنهاد کار بگیری و هم افزایی اتفاق بیافتد و
سر میز شام اش حکمت بشنوی و
به مصطفا عروسکی بدهی و همچنان تحویل ات نگیرد و به جایش مصطفی حسابی تحویل ات بگیرد و شام اش را بدهی، در اولویت بالاتری از هر کار دیگری قرار می گیرد!
پ.ن:
- بعد اینکه هرجا میرفتیم از آن مدرسه کذا یک نفری را بالاخره میدیدیم، باید به آن بچه های حوزه را هم اضافه کنیم!
- سید جان؛ ان شاءالله با هم تا بهشت...
- ۱ نقطه
- ۲۲ بهمن ۹۴