در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهادی» ثبت شده است

به یاد 29 اسفند 93


با وانت نیسان داغون سپاه

بار سیمان و گچ و کاشی

زیر بارون

کنار سد رضوان

زنگ پشت زنگ؛ ریجکت کردن

رزمیار دوم ابوالفضل حق گویان

ناهار ساعت 5

کالباس و نون و نوشابه و چیپس

خنده و خنده و خنده



پ.ن:

عجب روز آخر سال عجیبی، از آن روز های پر رنگ سال

  • الف

در محیط های بزرگ شدم که هیچ وقت فکر نمی کردم دوستی از شهرستان داشته باشم.

دانشگاه هم خیلی _و فقط کمی_ تغییری در این نظرم ایجاد نکرد اما از باقیمانده های جهادی سخت امسال یک دوست شهرستانی است، با اینکه بسیار در ارتباط و آشنایی جدید سخت گیر شده ام اما به خاطر ساده گی اش این راه را آسان کرد...

سفری که دوباره امسال در تابستان به خراسان جنوبی داشتم با هم سری به باغ میوه هایشان زدیم و خوش بود.


  • الف

الان _که ساعت 3 صبح هست_ تا از فاکتورسازی فارغ شدم. یعنی من که اینقدر خلاقم دیگه ذهنم خالی شده بود که بجز این همه اقلامی که گرفتیم(!) دیگه چی می تونیم بخریم! اینقدر حجمش زیاد بود...

بعد یه سری غر غر هم میخواستم بکنم دیگه اینقدر خسته ام بیخیال شدم!

  • الف

ساعت 6 وسط جلسه نشسته ایم، همه می خواهند همه چیز را زیر رو کنند.

این وسط محسن میزنه آروم به پهلوم؛


- مثلا امروز روز جهانی غذاست! اونوقت من و نو ناهار نخورده ایم هنوز!




*16 اکتبر روز جهانی غذا!

  • الف
داشتیم «دانشجوی ارشد شریف» که چک نوشته برامون که بریم بانک نقدش کنیم، بعد وجه رو نوشته:

60/000/000 ریال / شصد میلیون ریال

بعد هیچی دیگه علاوه بر اینکه من و خودش و رییس و کارمند بانک کلی خندیدیم، دو روز الاف شدیم و کلی هم فحش خوردیم! آقا خواهشا پایه های علمی تون رو قوی کنید، یعنی تو فضای درس های دوم و سوم ابتدایی مثلا!
  • الف


عکس همان کودکی که قبل تر حرفش رفت...

  • الف

این هم تمام شد...

الحمدلله!

  • الف

با تشکر ویژه از


واحد ینگه قلعه سفلا:

محمد امین


واحد سولدی:

محمد

امین

احسان

میلاد

محمدرضا

امیرحسین

رضا

و حمایت های معنوی ابوالفضل    :)


واحد تهران:

مهدی

مصطفا


و خانواده محترم رجبی    :)

  • الف
کار کردن با جماعتی که تا می بینن آشفته ای یا کارت گیر کرده، میگن:

«این رو ول کن، پاشو وضو بگیر برو دو رکعت نماز بخون حل میشه»

هم صفای خاصی داره!
  • الف
وقتی یکی بهم گفت: «نگران کارهای جهادی نباش، کارها رو خدا جلو می بره» و تا مدت ها شوخی_جدی انجام ندادن و تنبلی خودمون رو با این جمله پوشش می دادیم هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر مستقیم دست خدا رو تو کارها ببینم.
کاش این رو توی تموم زندگی ام ببینم...

  • الف