در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

نمی دانم شش سالم بود یا نه ولی برادر کوچکترم چند وقت دیگر قرار بود به دنیا بیاید.
یادم هم نیست در کدام خانه مان بودیم یا اصلا چطور بحث به آنجا رسید.
ولی نشسته بودیم روی تخت و مادر گرام داشت ازم می پرسید که دوست دارم اسم «داداشم» چه باشد؟ 
باز هم نمی دانم از کجا انتخاب اسم مان رسید «ابوالفصل» و این اسم توی انتخاب هایمان آمد
اما
یادم هست که پرسیدم «اسم کی ابوالفصل هست؟ کی بوده اصلا؟»
و باز هم یادم هست مادر شروع کرد برایم داستان سقا و ظهر عاشورا را قصه وار تعریف کردن و آرام اشک ریختن و من هم بعد از دقایقی _نمی دانم از اشک مادر یا از اصل قصه_ شروع کردم گریه کردن.
طبیعتا اولین روضه ام نبود و سال ها بزرگ شده ی هیات بودم، که الحمدلله...
اما قطعا اولین باری بود که روضه و واقعه را فهمیدم
و همان بود و همان شد که ابالفضل العباس برایم شد باب الحوائج و گره من به این آستان
روضه های عباس برایم متفاوت تر، علقمه برایم جایی والاتر، روزهای تاسوعا خاص تر شد و از این دست

خدا سلامت بدارد مادرم را که مرا رهای این آستان کرد و حفظ کند پدرم را که مرا برد هیات.
.
.
پدر در دو گوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من
حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حسین و نعم الامیر

پ.ن:
داستانش هم بماند چه شد که نشد و "سعید" شد نامش... راستی یکبار درست گفت کسی که این سعید ها شیطنت خاصی در چشمانشان هست!
  • الف

کاش می شد شعر روز رفاقت را می گذاشتیم؛

«شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیافتد...»

.

.

به یاد کل روزهای پیش دانشگاهی

به یاد مسیر هر شب، ایستگاه متروی وردآورد

به یاد اون شب و خاموش کردن های ماشین توی انتهای همت و یک لیوان آب بجای سحری...

  • الف



سر صبح منتظر نشسته ای، تفألی میزنی به قیصر

.

.

خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش

سفر در خیابانی از آینه



پ.ن:

همه غرق حیرت ز دیدار خویش

در امواج طوفانی از آینه

  • الف

- گریه هم مثل باران ضروری است  /  غصه از دل زدودن بهانه +

جواب دادم: راه رفتن، شعر خواندن تا مترو  /  جشنواره عمار بهانه...



پ.ن:

دقیقا نیمه های اول دی ماه هر سال یک اتفاق خوبِ خاص داشته؛

چه آن چهارشنبه چند سال قبل

چه پنج شنبه ی همین اواخر

یا آن سه شنبه خیلی دور

  • الف


عشق به پایان رسید

.

.

.

خون تو پایان نداشت

  • الف


...

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند

آنان که به دستت نسپردند عنان را


بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم

تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !

  • الف

تو:

...

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود


شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

...


من:
...
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
...
  • الف


. . .

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

. . . 

  • الف

شاید اگر قیصر این روزها بود میگفت:


لرزهای من
گرچه مثل
لرزهای مردم زمانه نیست
لرز مردم زمانه است

شاید...


پ.ن:

به جهنم!

  • الف