- ۰ نقطه
- ۲۶ اسفند ۹۵
هر جور حساب میکنم نمیارزد! صد در صد بیخیال «سیانور» میشم و راه میافتم سمت تالار. نزدیک است به خانه و دور به جایی که بودم.
معلوم است عروسی ای که آقا سید داماد آقای داور جشنواره بشود و
با آقای تهیه کننده _نه از آن مرسوم هایشان، که اهل معنا میدانند مقصود کیست!_ گپ بزنی و
پیشنهاد کار بگیری و هم افزایی اتفاق بیافتد و
سر میز شام اش حکمت بشنوی و
به مصطفا عروسکی بدهی و همچنان تحویل ات نگیرد و به جایش مصطفی حسابی تحویل ات بگیرد و شام اش را بدهی، در اولویت بالاتری از هر کار دیگری قرار می گیرد!
پ.ن:
- بعد اینکه هرجا میرفتیم از آن مدرسه کذا یک نفری را بالاخره میدیدیم، باید به آن بچه های حوزه را هم اضافه کنیم!
- سید جان؛ ان شاءالله با هم تا بهشت...
الان بعد سه جلسه واکسیناسیون هنرجو ها برای ورود به جشنواره فجر(!)، فکر میکنم به کل این کار و فرآیند و شب بیداری هایی که بیشتر نصیب رفقا بود و اینکه چه جالب به این مدل ها عجین شده ایم. شب بیداری و کار و نخوابیدن و نخوردن و... از هفته شهدا چندسال پیشمان تا کارهای این روزها که در ظاهر شاید تفاوتشان با چشم سر بسی زیاد باشد ولی باطنا (ان شاءالله) برایمان و نیت مان همان هست که بود.
اما در عمق این سه جلسه افسوسی دارد که برای ورود به جشنواره سینمایی این کشور بالواقع باید واکسینه شد وگرنه بعید است 10 روز دوام بیاورید! و چه حسن انتخابی داشتیم برای اسم دیریاب این جلسات:
تجربه کار کردن این دو سه هفته نشان داده فعالیت ها وقتی دیگر از ساعتی در شب میگذرد جو به میزان فاصله ای از منطق می رسد که به مشکلات هم به صورت قهقه وار میخندیم! در حدی که از درد شکم باید چند دقیقه ای رو استراحت کنیم و بعد به کار ادامه بدیم!
تجربه کارهای تدوین این چند وقت نشون داده این رو!
بیا کارهامون رو از این به بعد شب تا سحر انجام بدیم، هان؟!
نادر طالب زاده داشت از همه جا می گفت که یادم نیست چطور رسید به سید مرتضی. گفت و گفت و گفت تا بحث داستانی و مستند و... شد که اگر مرتضی میرسید و داستانی میساخت و الخ.
گذری گفت قرار داشتند _اوایل دهه هفتاد اگر یادم باشد_ که فیلم حضرت مسیح (ع) را بسازند. حتی میگفت 120 صفحه اش را هم فیلمنامه نوشته بودند. بدتر از آن میگفت مرتضی تاکید داشته که دیالوگ های مسیح (ع) را خودش بنویسد!
فرض کن؛
فیلم
حضرت مسیح (ع)
که سید
مرتضی دیالوگ ها و فیلم نامه را نوشته باشد و نادر طالب زاده هم کارگردانی کرده
باشد!
امان که تقدیر دهر بر این نبود!
یکی از
ویژگی های کارهای فورس جدای از اذیت شدن هاش این هستش که اتفاقای جالب تری برامون
میافته.
تجربه
جدید ساخت یه کار یک ماهه در یک هفته و اضافه کردن یه قسمت دیگه بهش توی دو روز
خاطرات خوبی رو برام داشت. جدای از کنار رفقای قدیم و جدید بودن و کار کردن و سختی
هاش.
از اتهام به داعشی بودن یکی از بچه ها تا غذایی که آخر هم پولشون رو نگرفتیم. از وضعیت امنیتی اون روزهای تهران تا شب خوابیدن های تو دفترسفیر.
دوست داشتنی و به یاد موندنی
بعد از یکی دو ساعت بحث دو نفره در کلاس 203 دانشکده روی رستاخیز جان و نسیم حیات و جمع بندی با یک سوال، شاکله ی ذهنی مان بهم می ریزد، نه اینکه بهم بریزد، بیشتر برخورد با یک سوال پایه ای ذهن مان را درگیر کرده؛
«فرهنگ چیست؟»
کل
مسیر پشت فرمون تا برسیم به هیات و حتا تا قبل از خواب ذهنم خالی نمی شود از این
سوال.
عجب سوال پایه ای جواب داده نشده ی مهمی برای کسانی که می خواهند به اصطلاح کار فرهنگی بکنند یا بدتر دارند کار فرهنگی می کنند!
سعید حجاریان
معصومه ابتکار
عباس عبدی
کمال تبریزی
فروز رجایی فر
علیاصغر زحمتکش
محمد هاشمی اصفهانی
اکبر رفان
محمدرضا خاتمی
محسن امینزاده
رحمان دادمان
شمسالدین وهابی
وفا تابش
محمد نعیمیپور
حسین شیخالاسلام
احمد حسینی
حسین کمالی
محمد چمنی
محمدعلی جعفری
محمدحسین شریف زادگان
محمدجواد مظفر
مرحوم رحمان دادمان
یه دور این اسم ها رو نگاه کن، از بحث های و اون روز و حال امروز این آدم ها واسه خودت یه نتیجه بگیر!