در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

«شان انسان در هجرت و ایمان و جهاد است و هجرت مقدمه جهاد فی سبیل اللّه است.

هجرت٬ هجرت از سنگینی ها و جاذبه ای که تو را به خاک می کشاند.

چکمه هایت را بپوش٬ توشه ات را بردار و هجرت کن...»

  • الف


روزهای آخر در گذر است....

  • الف

یه از مزخرفترین و رو اعصاب ترین کارهایی که باید بکنی برخورد با افراد مختلف _نا آشنا تا کمی آشنا_ به فراخور حال شون هست!

یعنی میخوای بری پیش فلانی یه چیزی هماهنگ کنه، یا فلانی یه مجوزی صادر کنه، یا فلانی یه راهنمایی ای بکنه، یا فلانی یه چکی رو امضا کنه، در کل یعنی کار و وظیفه شون رو انجام بدن باید باهاشون همراهی کنی. یعنی چی؟!

یعنی با جک مسخرشون بخندی، به تیکه های بعضا بی مزه شون بخندی، با تیکه همراهی شون کنی، حرف هاشون رو با حرف تایید کنی، بعضا انتقاداشون رو با سر تایید کنی، خاطراتشون رو از قدم زدن با ناصرالدین شاه تو سرسرای کاخ تا بیل زدن با بچه های جهاد توی سیستان در کنار امام بشنوی و در کل خودت نباشی تا کار راه بیافته!

همه اینا رو بذار یه طرف تازه این کار هم واسه خودت و شخصی نباشه!


پ.ن:

سه شنبه های مزخرف

  • الف

اگه مسئول برنامه، اردو یا مسافرتی هستید و تنها یک هفته مانده تا برنامه تلفن همراه تان گم شد یا مشکلی با شماره های آن پیدا کردید ساده ترین _یا شاید بهترین_ راهکار کنسل کردن برنامه، اردو یا مسافرت است!




پ.ن:

الان 20 روز هست گوشی ام هیچ شماره ای رو ذخیره نمی کنه.

  • الف

فرقش اینه که من دوست دارم کار به بهترین شکل انجام بشه _و براش حرص و جوش_ می خورم ولی خب بعضی های دیگه راحت ترن می خندن، میگذرونن و...

وگرنه دایورت کردن بعدا هم گفتن اینکه «ما به حد توان کار رو انجام دادیم» که کاری نداره!

می بینی اینجوریم بخاطر اینه.


پ.ن:

در بعضی از بازه های زمانی خیلی چیزها برات بُلد (=درشت) میشه، این جمله آقا سید این روزها...

  • الف

اینقدر این چند وقته خبر بد و اتفاقات بد و مشکلات بد پشت هم بوده که در به در از صبح دنبال خبر خوبم!

حتی فک کنم یکی خبر خوب بهم بده اصلا بعید نیست بهش شیرینی بدم...

در این حد!

  • الف

یعنی از اون روزی که رومینگ ملی راه افتاده قشنگ به طور میانگین روزی 2-3 ساعت آنتن ندارم!

ماشاالله در و تخته جوره با هم...



پ.ن:

گیگا هرتز!

  • الف
  • الف

بعد از اون شب قدر کذا دم سحر نشستم و نوشتم. درباره حرف هایی که زدی و حرف هایی که زدم. درباره ی رفتن ات. درباره حرف های قبل سفرت. تا بعدا در اینجا بنویسم شان. البته اون موقع اینجایی وجود نداشت.

اما حالا که میخوام بنویسم دارم فکر میکنم چه دلیلی داره خیلی حرفها زده بشه، اصلا خیلی حرف ها باید نگفته بمونه.

مثل اون مقاله ناتموم.

مثل گریه های پای اون کلیپ سفر کربلا که حسین گذاشت.

مثل اون سیلی نخورده.

مثل گریه های تو رامسر.

مثل...

یادت هست؟

اصلا یادت هست از کجا شروع شد؟!

اول دبیرستان؛ حل اعداد 1 تا 100 با رقم های سال! یه بازی ریاضی مسخره و جذاب و اون موقع اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به اینجاها برسه.

فکرش رو میکردی؟

تصویر تزئینی نیست!


کثرالله امثالک برای من، برادر...

  • الف

شاید اگر قیصر این روزها بود میگفت:


لرزهای من
گرچه مثل
لرزهای مردم زمانه نیست
لرز مردم زمانه است

شاید...


پ.ن:

به جهنم!

  • الف