با تشکر ویژه از
واحد ینگه قلعه سفلا:
محمد امین
واحد سولدی:
محمد
امین
احسان
میلاد
محمدرضا
امیرحسین
رضا
و حمایت های معنوی ابوالفضل :)
واحد تهران:
مهدی
مصطفا
و خانواده محترم رجبی :)
- ۰ نقطه
- ۱۱ شهریور ۹۳
با تشکر ویژه از
واحد ینگه قلعه سفلا:
محمد امین
واحد سولدی:
محمد
امین
احسان
میلاد
محمدرضا
امیرحسین
رضا
و حمایت های معنوی ابوالفضل :)
واحد تهران:
مهدی
مصطفا
و خانواده محترم رجبی :)
بعضی خاطرات شاید اتفاقات ساده ای باشد؛
بیرون زدن نیمه شبی از مدرسه سولدی
تا روستا رفتن و از دست سگ های گله فرار کردن
توقف ماشین های اهالی برا کمک
اون موتور سوار و نفر عقبی اش با اون چوب دستی اش
بالا رفتن از تبه های کنار مدرسه
دنبال آنتن تا بالای کوه رفتن
زنگ زدن و انتظار برای خاموش شدن اون پروژکتور لعنتی بالای دستشویی
ترس از گرگ و نقشه های احتمالی فرار را مرور کردن
بعد هم دراز کشیدن و دیدن ستاره ها و اون همه شهاب سنگ
بعد هم قل خوردن از بالای تپه ها تا پایین
اما همه این ها کنار هم با یکسری آدم خاص می شود یک خاطره به یاد ماندنی، یک شب خاص.
شاید مسیر جلوی کلاسهای مدرسه سولدی را ۸۰-۹۰ بار رفتیم اومدیم٬ از نیمه شب تا ۴ صبح!
از کجاها حرف زدیم و به کجاها رسیدیم. در بین حرفها چقدرشون برام نقاط روشنی بود که انگار سالهاست قبولشون دارم. از این حرفها که موقع شنیدنشون تند تند سر تکون میدی و «احسنت» میگی!
اما از یه جایی به بعد اصلا تایید یا رد حرفهات تو ذهنم نبود فقط و فقط داشتم فکر میکردم که چقدر از تو علاقه در دلم هست٬ چقدر...
.
« خَیْرُ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ کَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَف »
.
کثر الله امثالک برادر مهربان
بیابان رو خیلی دوست دارم. مخصوصا شب هاش رو. بچه تر که بودم وقتی اطراف نطنز با بچه ها می رفتیم و صبح تا عصر تو بیابان هاش بازی و می کردیم اصلا حال دیگه ای داشتم. شب ها هم که روی پشت بوم زیر اون همه ستاره می خوابیدم حسی داشتم وهمناک. انگار اصلا اون موقع، اون لحظه اونجا نبودم...
این شب ها که دوباره بار خوردیم و آمده ایم دل بیابان و روستا وقتی بعد از نیمه شب تقویم به دست توی حیاط مدرسه راه میرم همون حال و هوا رو دارم. وقتی می شنیم یه گوشه و فکر میکنم. وقتی میشینیم با یکی حرف میزنیم. وقتی گریه می کنیم و می خندیم. این شب ها عجب شب هایی شده برای من...
پ.ن:
سه شنبه ها هم بعضی موقع ها میتونه خوب باشه! حتی سه شنبه ها!
پامون به زندون باز نشده بود که اون هم الحمدلله شد!
پاشدیم اومدیم جهادی بعد باید بریم زندون!
والا با این نونهاشون....