آرامش الهی
- ۰ نقطه
- ۰۶ مهر ۹۳
حالا ببینید کی گفتم؛ اگر همین حشرات ریز سفیدی که از سر آزادی تا امام حسین (ع) و از تجریش تا راه آهن، کنار درختان پر شده اند بحران بعدی تهران نشد!
کلا سعی میکنیم بذاریم اتفاقی بیافته و صدماتش رو بزنه و بعد تازه بیاییم بفهمیم که چیه! راه حل و اقدام کردن که پیشکش.
عمربن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین صحابه رسول خدا بودند، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از آن جهت بود که دو داعیه دار حق و عدالت باشند؛ اگر اینچنین بود، می بایست که در وقایع بعد، آن دو را درکنار حسین بن علی بیابیم. اما عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر هیچ یک نگران عدالت و انحراف خلافت از مسیر حقه خویش نبودند؛ آن دو داعیه دار نفس خویش بودند، و امام نیز با آگاهی از این حقیقت، حتی برای لحظه ای با آنان در یک جبهه واحد قرار نگرفت، حال آنکه عقل ظاهری اینچنین حکم می کند که امام حسین برای مبارزه با یزید، مخالفین سیاسی او را در خیمه حمایت خویش گردآورد... و آنان که عقل شیطانی معاویه و شیوه های سیاسی او را می ستودند، پر روشن است که حسین بن علی رانیز همانند پدرش به باد سرزنش خواهند گرفت. اما چه باک، سرزنش و یا ستایش اصحاب زمانه ما را به چه کار می آید؟ اگر راه روشن سید الشهدا به اینچنین شائبه هایی ازشرک آلوده می شد، چگونه می توانست باز هم طلایه دار همه مبارزات حق طلبی در طول تاریخ باقی بماند؟
#فتح_خون
بسم الله
« سلام آقا رضا. سلام آقا رضای سلمانی.
خودتان که بهتر می دانید، بعضی وقت ها اتفاقاتی می افتد که آدم در حکمتشان می ماند. انگار خود خدا آن بالاها زمینه اش را خوب جفت و جور کرده باشد، که آن اتفاقات واقع شوند. مثلا همین که شما از اصفهان بلند بشوی و بروی جنگ، در جبهه اسیر بشوی، در داخل عراق شهیدت کنند و همانجا هم به خاک بسپرندت. و تو تا سال های سال گمنام آن جا بمانی، تا روزی برسد که صدام سرنگون بشود و پیکر پاکت را به ایران بیاورند. و از بین همه این دانشگاه ها، سهم ما بشود ک میزبان پیکر پاک تو و چهار هم رزم دیگرت باشیم. روز ها از کنار مزارت بگذریم و زیارتت کنیم. زیارت عاشورا و دعای عهد بخوانیم و با مقام شما از خداوند و معصومین تقرب بطلبیم.
آقا رضا! از روزی که شما، و چهار همرزم بزرگوارت اولین بار بر روی موج دست های مشتاق مردم، قدم بر چشم دانشگاه ما گذاشته ای، شش نوروز می گذرد. نوروزهایی که در کنار شما تحویلشان کردیم. یا مقلب القلوب خواندیم و اشک ریختیم و خندیدیم. چه محرم ها که در کنار مزار شما خیمه ی عزای اباعبدالله بر پا کردیم. و به نیابت از شما روضه خواندیم و سینه زدیم. به این امید که در حقیقت شما نائب الزیاره ما باشید..
با این همه می دانم. می دانم. ما آن چنان نبودیم که برای شما، میزبانان خوبی باشیم. آنان که بر خان کرم اباعبدالله مهمانند را چه به هم جواری میزبانان غافلی چون ما. که هر چه هست، ما گدایانیم و دست بر دامان شما داریم باشد که از صدقه ی سر شما، ما را نیز از جایگاه عظیم شهادت فیضی دهند.
آقا رضا! قسمت حضرت باری تعالی بر آن بود که راز نام نورانی شما بر ما غافلان گم شده در این بیابان گمراهی آشکار شود و این بار شما میزبان ما مردگان گمنام روزگاران زحمت و معیشت باشید. و امروز ما در کنار مزار نورانی شما جمع شده ایم و می گوییم، ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...»
امشب را تا صبح حالی دارم «عجیب»، مثل شب های آن هفته «غریب»...
بعد نوشت:
بیخیال کلاس قبل از ظهر راه میافتم به سمت «علم و صنعت» برای دفاع مصطفا. فک کنم جزء معدود دانشگاه هایی است در تهران که اصلا سر نزده ام...
از 12 _که قرار بود دفاع شروع شود_ تا 3 طول کشید و داشتان ها اتفاق افتاد؛ از نیامدن داور پایان نامه تا قطعی برق بعد از 6 سال آن هم وسط دفاع و... کلا همه چیز خیلی خوب بود و خاطره ناک! آخرش هم شد 19.5!
پ.ن بی ربط:
آدم وقتی می خواهد سر خودش را گول بمالد(!) با یک توجیه ساده می تواند این کار را انجام دهد چون پتانسیل و ظرفیت پذیرش بالایی دارد ولی با آن توجیه نمی توانی دیگران را هم حر ( ح با نقطه، نقطه اش هم بالاش) کنی! دنبال یه توجیه دیگه باش برادر من.
با تشکر