در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

روز اول:

-         سودای 1:

زاپاس:

فیلم شاید بهتر باشد بگوییم همان «پایتخت» است بدون حضور تنابنده و با حضور جعفری و چندتای دیگر. البته در مدیوم سینما و بدون به اصطلاح خط قرمز های تلویزیون. برای همین پر است از شوخی های واضح یا در لفافه جنسی و اروتیک که متاسفانه و صد البته مخاطب حال حاضر سینما را زیاد می خنداند. نکته مثبت فیلم همان فضای روستایی و منطقه های شمال کشور است که کمی چشم را در این سینمای قاب های سیاه و لوکیشن های کثیف خانه های کوچک پایین شهر راحت می گذارد. فیلم ریتم ندارد، از طنز و خنده به با ناموزون به رابطه محبتی دختر و پدر میرسیم و... در نگاه اول فیلم به نظرم خوب نیست اما در این جشنواره نمی شود به آن برچسب فیلم خیلی بد زد!

داستان: خانواده روستایی-شهری که یکی از مردان خانواده تیم شهر را به لیگ دسته دو برده و یکی دیگر از پسرهای خانواده نیز بازیکن آن تیم است. حال پای پسر دچار مشکل می شود و احتمالا دیگر نمی تواند بازی کند، حالا مربی تیم که شوهر خاله اوست و قرار است پدر زن اش هم بشود قرار عروسی را بهم می زند.


-         نگاه نو:

ابد و یک روز:

در ترکیب بازیگران اسم نوید محمد زاده که هست منتظر یک فیلم بد هستم، خیلی بد! فیلم که شروع می شود اولین چیزی که در چشم می زند مافیای پشت پرده فیلم است، کارگردان فیلم اولی که 3تا فیلم کوتاه دارد و شاید چندتا فیلمنامه تیمی از بازیگران را دور خود جمع کرده! خب مگر به همین راحتی می شود؟! کاراکتر سمیه عجیب کوزت مانند درست شده، میشورد و میسابد و هوای برادر عملی را دارد و به درس و مدرسه بادر باهوش کوچکتر می رسد و دلسوز خواهران است و هوای برادر ترک کرده را دارد. کلا جای مادر علیل و ذلیل و تریاکی فیلم را پر کرده.شخصیت خوب و مثبت؟! فیلم یکدانه هم ندارد! شهناز  شوهر کرده و بچه ناخلفی دارد که برای پر کردن خلافی اش به خودش چاقو می زند. پروانه شوهر کرده و شوهرش مرده فکر کنم. لیلا هم که بجای آب همین طور الکل می خورد و میکروب فوبیا دارد! سمیه هم که مانند دخترهای افغان به شوهری افغانی فروخته شده! مرتضی چند وقتی است ترک کرده و کار و کاسبی اش هواست! محسن هنوز می کشد و مواد می فروشد و نوید که تنها آدم این خانواده است، بچه باهوشی است که طبیعتا در این خانواده تلف می شود! مادر هم علیل و کر و معتاد و تریاکی که شک پشت شکم بچه میزاییده!

از این فیلم چه انتظاری هست؟ جز صحنه هایی که پنج دقیقه ممتد به ما روش های معدوم کردن شیشه و تریاک و مشروبات را که در خانه جاساز شده نشان می دهد؟! آخرش هم که معتاد و عملی فیلم آدم خوبه داستان می شود و جلوی دوربین زار می زند تا دل مخاطب نرم شود!

متاسفانه بازی ها اینقدر خوب و حرفه ای بودند که این فیلم اصلا کارگردان نمی خواست، یک فیلمبردار حرفه ای _که قاب های مناسب فیلم را بسته بود_ و بازی این بازیگران بدون نیاز به کارگردان(!) کارش را کرده بود! نسلی از کارگردان های فیلم اولی که 3-4تا فیلم کوتاه ساختن و باقی وقت شان را پای فیلم ها و سریال های دانلودی از تاینی و... گذرانده اند! به یادآوری یکی از دوستان دیدم که فیلم متاثر از سریال shamelss  است، سمیه که حتی در ظاهر شبیه فیونا با بازی امی روسووم است و پسر بچه ی باهوش پدر دائم الخمر که اینجا جایش با مرتضی ترک کرده بجای بزرگ خانواده عوض شده.

ابد و یک روز حکم زندانی است که حتا یک روز بعد از مرگ هم در زندان می ماند، حکم مردمان فیلم که مانند سمیه هرچند اگر راه ناخوب فرار از ایران به افغانستان (!) را پیش بگیرند باید برگردند و همینجا بدبخت شوند! مثل سمیه، مثل من که بعدش فکر میکنم تا ابد این وضع سینمای ایران می ماند؟!

ولی سعید روستایی به مخاطب رحم کرد و لطف کرد در آخر فیلم وقتی نوید دید که سمیه بی خبر رفته تا برگشتش خودکشی نکرد و فیلم تمام نشد! که البته اگر میکرد من به عنوان مخاطب بعد از 100 دقیقه فیلم سرزنش اش نمی کردم! ممنون کارگردان! به این می گویند سینمای امید...

داستان: یک خانواده 8-9 نفره که پدرشان مرده و برادرها یک دانش آموز و یکی فراری از کمپ اعتیاد و دیگر ترک کرده و نان آور خانواده است، خواهرها هم ازدواج کرده هایشان بدبخت و و باقی ترشیده در خانه هستند. ادامه داستان حواشی پیرامون بدبختی هایی است که برادر معتاد عامل آن هست....


-         سودای سیمرغ 2

نقطه کور:

فروتن در رهگفت مردسالاری خشن بدجور فرورفته! فیلم از همان اول با هشدار از دست دادن کار و بعد هم صحنه پشت فنس ها و حصار های خانه ناتمامی که قسط هایشان کمر خسرو را شکسته شروع میشود! بدبختی!

بدبختی و عصبانیتی که مرد به خانه می آورد و با غیرت افراطی اش که وقتی خانه نیست دوست ندارد زن اش مرد غریبه ای را خانه بیاورد قتطی می کند و گند می زند به شب تولد دخترش!

برادری که خیلی در برخورد با خانم ها کول تر است و اتفاقا برای خوش کردن حال برادرش یک بطری عرق سگی دست ساز آورده می دهند تا بد شام در ماشین لباس شویی قایم کنند!! خواهر خسرو که شوهرش فراری است و استیل خانم های مستقل سوار ماشین شاسی بلندش اینور آنور می رود. تقابل و مرد ماسکولینست فیلم با زن های روی پای خود ایستاده و نسترن هم زن فمنیست فیلم در تقابل چهره به چهره با خسرو از حق خواهرش دفاع می کند! همه داستان هم زیر پسر کوچک خانواده است که بعدا می فهمیم که دچار اختلال روانی است و شخصیت ها را جابجا می بیند _البته شاید هم نه_ و باعث می شود پدرش به مادرش شک کند.

فیلم سیگار است و سیگار و اصرار محسن کیایی که بیا این عرق رو بخوریم حالت جا میاد!

فیلم آخرش جمع نمی شود، به نظرم کارگردان را از هر طرف گیر بیاندازی از طرف دیگر می خواهد فرار کند با این فیلنامه، آخرش با یک معذرت خواهی فروتن دوباره لباس غواصی می پوشد و میرود در نقطه کور، زیر سکو تا جوشکاری کند...  هنوز تحت تاثیر ابد و یک روز ام. بهتر از این نمی شد بنویسم...

داستان: خسرو 3 هفته در ماه در جنوب جوشکاری زیر آب می کند و برای یک هفته استراحت پیش خانواده اش می آید. همین زیمنه ای می شود کمتر پیش خانواده اش باشد و حرف های پسر کوچکش زمینه شک افراطی به همسرش و برخوردهای نادرست با او می شود...

 


روز دوم:

-         سودای سیمرغ 1

آااادت نمی کنیم:

خدا رو شکر که نیم ساعتی به فیلم دیر رسیدم وگرنه از شدت خستگی آخر فیلم را بیخیال می شدم! بزرگترین چیزی که اذیت میکرد بازی بازیگران بود، نه زن و شوهرها بازی هایشان در اومده بود، نه رفیق ها. فروتن هم که با یک عینک شده بود استاد دانشگاه! دوباره مسئله دید نا مطئن یک بچه به مسئله خیانت! مثل نقطه کور، لوکیشن هم حتا همان آپارتمان بود!! یک خانواده بی ربط در فیلم هستند که مرد منصور هست و زن هم همان هدیه تهرانی، این را گذاشت تا در دقیقه آخر همه چیز را گردن منصور بیندازد! فروتن هم برای تعلیق قوی داستان در طی یک ساعت یکبار هم انکار نمی کند که با دانشجوی اش رابطه داشته! راستی یک نفر وجه تسمیه رسم الخط عجیب فیلم را برایم شرح دهد؛ «آااادت نمی کنیم!»

داستان: احمد استاد دانشگاه است، با یکی از دانشجویان اش پروژه ای انجام میدهد، زن احمد شک می کند و دختر را تهدید می کند. بعد از چند روز دختر می میرد تا در آخر فیلم معلوم می شود بجای احمد، دوستش منصور با دختر دانشجو _که معلم ریاضی دخترش هم هست_ رابطه داشته!

 

-         نگاه نو:

پل خواب:
نمی دانم شاید _متاسفانه_ بخاطر ابد و یک روز توقع ام از فیلم اولی ها بالا رفته. در وسط فیلم که میفهمم کارگردان اذعان کرده میخواسته اقتباسی از «جنایت و مکافات» داستایوفسکی بسازه به این فکر میکنم که بنده خدا تن اش الان در گور دارد میلرزد بخاطر این فیلم مزخرف با این پرداخت ضعیف! بی شک کارگردان تحت تاثیر تماشای فیلم امتیاز آخرِ
(match point) وودی آلن فیلم را ساخته، اما از آنجا که سینماگران ما قابلیت کپی خوب را هم ندارند و اصلا می خواهند مسقل باشند گند میزند به روایت داستان و تعلیق فیلیم. قاتل آماتوری که با خونسردی و با پتک(!) پیر زن را می کشد و بزرگترین تعلیق داستان زنگ در است، که در بدو ورود پیر زن بعدی فیلم را هم می کشد!! یک قاتل آماتور. بازی فاخر سهیلی هم نشان از عمق فشار و عذاب وجدان هنگام قتل است؛ با جاری شدن آب دهان و دماغش این را نشان می هد. در فیلم اما قسمت مکافات داستان را نمی بینیم آنطور که باید. در آخر هم که کارگردان حق مخاطب نمی داند که بفهمد آخر داستان چه شد؟ پدری که داشت با پسرش فیلم حضرت ابراهیم (ع) را میدید (صحنه قربانی کردن) در انتها پسر را می کشد و می رود خود را معرفی کند؟ پایان باز...

داستان: یه پسر که با پدرش زندگی می کند، در شراکتی سرش کلا رفته، دم ازدواج است و می رود در آزانسی کار کند. راننده پیرزنی پولدار می شود، به قصد دزدی به خانه اش می رود و پیرزن و دوستش را می کشد...

 

-         سودای سیمرغ 2

آخرین بار کی سحر رو دیدی؟

جذابیت اصلی فیلم درکنار این مثلا ملودارم های سیاه اجتماعی تم پلیسی ای است که موتمن سعی کرده در فیلم قراره بده. هر چند از جایی به بعد مثل اینکه برا مخاطب قابل حدس است ولی باز هم کار را جذاب کرده. طبیعتا و البته موتمن کنایه های خودش را میزند و رهگفت یک پدر مردسالارِ سیگاریِ گند اخلاق در صورت مخاطب می زند بعلاوه قاب های بدی که از زن در کنار شوهر میگیرد قابهای نصفه ای که زن به زور سعی دارد خود را کنار مرد جا کند! فهم اینقدر کلوز گرفتن و بستن قابها برایم سخت بود تا اینکه صحبت موتمن و فراستی را دیدم: «با این قاب ها _که البته در سه مرحله به صورت نزدیک و دور می شد_ میخواستم حالت بازخواست و بازجویی بگیرد.» که با این منظور فیلم بد از آب در نیامده. اما فیلم در انتها ادامه آن رهگفت است؛ قتل از سر غیرت برادر بخاطر حرف مرد پشت سر خواهر! فیلم هم بجز یک سکانس یک دقیقه ای در انتها داده ای به تو نمی دهد که بخواهی راجع به سحر قضاوت کنی. فیلم حرف های دیگری هم دارد: لقاح مصنوعی، دکل دزد ها، معضلات اجتماعی و.. که جای نقد و پرداختن بیشتر به فیلم را باز می گذارد.

داستان: قتل یک دختر و پیگیری پرنده توسط پدر و مادر و یک کارآگاه پلیس و قاتل درآمدن برادر دختر بخاطر حرف هایی که مردم پشت سر خواهرش می زدند!

 


روز سوم:

-         سودای سیمرغ 1

مالاریا:

روایت فرار دختر و پسری شهرستانی که باهم خوش اند، از دست پدری که میفهمیم دختر را میخواسته بکشد و برادری روانی که در صحنه از فیلم می بینیم. (رهگفت ماسکول و فمن J ) این مدل زندگی برای دختر که انگار هیچ آزادی ای ندارد در تقابل با دختر شهری یا آن دختری که راحت در فیلم با پسران بند موسیقی کار می کند!
دوربین و تدوین اول عالی است تصویر برادری های با موبایل و کات خوردن ها به صفحه گوشی خوب درآمده ولی از نیمه دوم به شذت افراطی و به درد نخور می شود. دیدگاه نسبتا به بند موسیقی متفاوت است که جای توجه دارد، به جای گروه معتاد و بدبخت، یک گروه که سختی مالی هم دارند ولی برای زندگی و عشق شان که موسیقی است هر کاری میکنند. اشاره به جان لنون موی او در فیلم / قاب گیری از شب بیرون ریختن مردم تو خیابون برای مثلا پیش زمینه توافق هسته ای / یه کلیپ و بیانیه یه دقیقه ای برای ظریف و مذاکرات / فیلم کد می دهد و تیکه اندازی هم دارد که ارزش بررسی ندارد

یه صحنه بسی افتضاح دارد، صحنه که دختر و پسر در ایستگاه راه آهن هستند و دختر فیلم میگیرد با گوشی و پسر لخت است و بعد میگه: «میخای فیلم بگیری؟!» و دختر هم میگه: «آره دیگه!»
بعد از دربند نسبتا قابل قبول انتظار این افتضاح از شهبازی را نداشتم!

 

-         نگاه نو

من:
قاب شروع لیلا حاتمی شده مونولوگ مانند با دوربین اصلا، دوباره مثل جدایی. باز خواست می شود و از مکانی بیرون می آید؛ «ما حواسمون بهتون هست ها!».

در ادامه یک زن تنها و ربل را می بینیم که در طول فیلم تاکید زیادی بر تنهایی خود و استقلالش دارد، تیپ نسبتا فشن میزند، استایل موهاش پسرونه است، ترک موتور میشینه و با مردا لاتی حرف میزنه!

این را بگیر نماد، در مقابل وقتی وارد زندگی زن میشویم یک کار چاق کن و قاچاقچی را میبینیم که در هر عرصه ای کار میکند، و سازمان ها و ارگان های مربوطه اش رو با کارهاش به سخره میگیره؛ تو بطری اب معدنی تو کارخونه عرق میریزه و جابجا میکنه، افغانی ها رو با پاسپورت جعلی میفرست ه آلمان، خواننده موسیقی میسازه از هیچی، معافیت سربازی جور میکنه و آدم قاچاق میکنه، زمین یک خانوم جلسه ای رو از دست اوقاف و... در میاره و... هر کدام از این کارها هم سر و کارشان معمولا با نهاد و ارگان های مهم و امنیتی است!

این را بذارید در کنار تم نیمه جاسوسی و جنایی کار که الحق خوب درآمده و کشش داستان بسی بالاست! در حالی که تو روال عادی و برنامه ریزی ندگی یک هفته ای زن داستان را می بینی اصلا خسته نمی شوی. کار خیلی خوش ساخت است. دومین فیلم نگاه نو که به شدت جذاب از آب درآمده.

به آخر فیلم اضافه کنید که از پسر خواننده که مثلا اطلاعاتی است(نماد حکومت) با خواهش و التماس وقت میگیره و میگه اگه دیرتر اومده بودی کارم رو تموم میکردم. یا صحنه آخر که برای دستگیری نهایی با روسری بنفش پیش همان مامور اول فیلم می رود! لایه های بیشتر فیلم قابل بررسی است.

 

-         سودای سیمرغ 2

بارکد:

کیایی بسیار وقیح و پرو رو شده. شوخی های جنسی اش آنقدر زیاد و کثیف و بعضا رو هستند که اگه 4-5 تا جوون هم دوساعت بشینن و بخوان فقط باهم شوخی های جنسی کنند بعید میدانم اینقدر دربیاد!!

روایت مزخرف داستان که حالت فلش بک ولی قسمت قسمت دارد، وقتی در دفتر کیانیان شروع می شود، استایل سریال انگلیسی شلوک هلمز را می گیرد، همان حدس و گمان ها از شخصیت روبرو و کات ها به المان هایی که از آن درباره طرف نظر می دهد. حس میکنم که کیایی هم دارد کپی برداری میکند. اما جلوتر که می رود میبینم کیایی نسبتا هوشمندانه و از قصد هر قسمت فیلم اش را از روی نمونه هایی خارجی برداشت کرده تا برای مخاطب جدی اش جذاب تر بشود و البته کمک زیادی هم به کمدی کار می کند. بارکد های تتو شده از «هیتمن». شباهت بابلو به کاراکتر منفی «اسکای فال». «شرلوک» در اول داستان. برداشتی از سریال «نارکوس/Narcos»   و چند قاب از فیلم های بد مزخرف دیگر چیزهایی بود که در همان بار اول می شد راحت فهمید.

حرف های سیاسی آخر فیلم / تمسخر لباس روحانیت / شوخی های جنسی و شخصیت گی داستان نشان از این دارد که کیایی بدجور دریده شده است.

در آخر هم بگم رنگ آبی فیلم چشم مخاطب را کور کرد!!

 


روز چهارم:

-         سودای سیمرغ 1

امکان مینا:

کمال تبریزی بعد از این همه مدت کار هنوز ناقص کار میکند! روایت داستان تا 40 دقیقه اول حتی معرفی درست و حسابی از کارکترها ارائه نمی دهد. بازی مینا مخصوصا در زمان های جلسات با سازمان خوب است، شک و عدم فهم درست از اینکه «من چرا دارم اینکارها رو میکنم واقعا؟» در چهره اش معلوم است. کی مرام خوب است و رابطه عاشقی شان نسبتا در اومده. عدم رعایت توصیه های اطلاعاتی ها و خودسری مهران کار را باورپذیرتر کرده. صحنه درگیری خانه بد از آب درنیامده. با سه المان آمپول، سیانور و اسلحه لگد بزرگی سعی کرده بزنه به منافقین. شعارها و دیالوگ هاشون اما سطحی. فیلم میتونه لایه های سیاسی داشته باشه ولی خیلی بهش دقت نکردم...

 

-         نگاه نو:

لاک قرمز:

نگاه نوی روز چهارم یادم نمی آمد. دفترچه ام رو که باز کردم و به اسم «لاک قرمز» رسیدم بی اختیار فحشی نثار کارگردان کار کردم. تا به اینجای جشنواره سیاه ترین فیلمی بود که دیدم. داستان تو را با صحنه لاک قرمز زدن دخترکی 11-12 ساله و بحث اش درباره موی بلند و ازدواج و... وارد دنیای این دختر میکند. انتظار رویاهای دخترانه با صحنه ی کتک زدن مادرش توسط پدر عملی محو می شود. کارگردان هرچه بلا می تواند سر این دختر می آورد. پدر از بالای پشت بام جلوی چشمم اش میافته و میمیره. صاحبخونه میخاد بیرونشون کنه. مادر بجز این سه بچه باز هم باردار است. بی پولی و فقر. سقط بچه توسط مادر. دستفروشی دختر. دستگیری دختر به دلیل حمل مواد. دیوانه شدن مادر.... اینجا دیگه تحمل من تموم میشه و از سالن میام بیرون و توی مسجد نزدیک سینما منتظر رفقا می مونم.

چقدر فیلم نامرد است، حالم هنوز بد است.

 

-         سودای سیمرغ 2

خشم و هیاهو:

نوید محمد زاده هدر کار است، تا تهش معلوم است! قاب های و بازی ها حرف دارد، کار خوش ساختی است متاسفانه. دومین فیلم امسال با حرف و تاکیدی بر «جان لنون». روایت داستان که لو می رود و بین دید زن و مرد سوییچ می شود نا خودآگاه یاد «می خواهم زنده بمانم» می افتم. با یادآوری یکی از رفقا می بینم که بله خط روایتی داستان کپی کاملی از سریال «رابطه» است آنجایی که میفهمیم بازجو دارد از زبان زن و مرد جدا جدا داستان را می شنود. این دو فیلمی است که محمد زاده تقریبا مونولوگ می رود و حرف سیاسی هم آن وسط می رود... فیلم از جایی به بعد سیاه و سفید می شود، تینا با صدای از زندان تاریک به سمت مرگ می رود، و قاب نهایی زن وقتی رو به پنجره به نشانه آزادی می رود و چادرش از سرش می افتد... سکوت!

 


روز پنجم:

-         سودای سیمرغ 1

نفس:

به نظرم آبیار با روایت فیلم از ذهن و زبان بهار (که گمانم سومین فیلم تا اینجاست که روایت کودک از اتفاقات پیرامون است) قصد دارد کمی گارد مخاطب را در مقابل حرف های بعدی اش پایین بیاورد. فرمی نسبتا قابل قبول دارد و البته از همین فرم و بازی هم استفاده می کند تا گاهی لگدی بزند. قاب ها و دوربین بعضا حرفی میزند، مثل صحنه عزادرای. روایت تکه تکه و بعضا سکته دارد. به قول یکی از جایی به بعد کار بیشتر علاقه داشتم قصه های با موشن گرافی را دنبال کنم تا خط اصلی داستان را! اما بعد از همه ی این بالا پایین ها آبیار می تونست رو تاپ فیلم رو تموم کنه و روی تیتراژ صدای انفجار بره ولی خب صحنه بیخودی اضافه کرد...

-         نگاه نو

ایستاده در غبار:

ایستاده در غبار را برای دومین بار در جشنواره می بینیم، دفعه اول در کاخ دلم را داد دست حاج احمد تا با خودش از جنوب تهران کشان کشان ببرد غرب و در کوهستان های برفی اینور آنور بکشد و بعد که سر و سامانی به اوضاع داد با خودش ببرد لبنان و همانجا با آن بنز لعنتی...

اما از قوت های فیلم هم نمی شد غافل شوی، اینبار بیشتر دقت کردم و دیدم اگر با دید خلاقانه ای که منتقد و سینماگران ما اکثرا ندارند، نگاه کنی اثری بس بدیع تحویل مخاطب داده. قبل تر بیشتر نوشتم...

خدا حفظ اش کند در این راه.

-         سودای سیمرغ 2

نیمه شب اتفاق افتاد:

ابعاد جدیدی را به روی سینمای ایران گشود، عشق های مثلثی و پدر به دختر و سرایدار به دختر بچه و... کم بود پدیده عشق(!) پسری جوون به زنی در سن و سال ننه اش را اضافه کرد! قاب ها که واقعا افتضاح است، حرفی میخواهد بزند که اصلا به آن صحنه ها مربوط نیست. پاکروان تا آخر فیلم مخاطب را قانع می کند که رنگهایی بجز سبز و بنفش و آبی در دنیا وجود ندارد! جایزه «کور رنگ ترین فیلم سال» تعلق میگیره به نیمه شب بخاطر این رنگ های در و دیوار و لباس ها و...
و اما نکته عجیب بازی آرام بهداد بود که به گمونم با شخصیت واقعی اش در تضاده، برا همین جا داره یه تقدیر ویژه هم از اون بشه.

یه پایان بندی باز که مخطاب نمی فهمد قتل را چه کسی گردن می گیرد و چه بلایی سرش می آید!



روز ششم (روز استراحت!!):

-         سودای سیمرغ 1

هفت ماهگی:

کار آخر هاتف علیمردانی را قبل از جشنواره با رفقا دیدم. افتضاحی بود بی حد! نه بازی ها بازی هستند نه داستانی دارد و نه حتی تم خیانتی که داره رو میتونه سر و سامون بده. اسم محمود کلاری در تیتراژ اول چشم را دنبال قاب ها و فیلمبرداری جذاب می گرداند ولی فیلم اصلا چیزی ندارد که بتوان قاب خوبی با آن بست. بی ارزش!

خیلی خوابم می اومد، همون بهتر که سانس اول رو نرفتم و استراحت کردم!


-         نگاه نو

خماری:

اگه بخواییم از این اصطلاحات استفاده کنیم «خماری» نه فیلم است و نه تله فیلم، کار ماقبل تله فیلم است. داستان تقریبا شروع نمی شود که پایان بندی داشته. مثل اینکه کار 75 دقیقه بود که البته من از دقیقه 20 روی صندلی های داغون سینما صحرا خوابم برد!!

سوال اصلی اینه که چرا اصلا اومده این کار توی جشنواره؟!


-         سودای سیمرغ 2

دلبری:

دلبری با درصدی اغماض خوب است، البته یک کار کوتاه. فیلم حدود دقیقه 40 تموم میشه. تنها سکانس خوبه بعد اون موقع بازی عباس غزالی و هنگامه قاضیانی توی راه پله هستش. مونولوگ ها و کار قاضیانی سخت است ولی خوب دراومده. اشکذری رو اطلاعاتی ازش ندارم ولی حس میکنم دوست داره کاری با مضمون خوب بسازه ولی خب معلومه هنوز بلد نیست. کار تک لوکیشن اینطوری نیاز به پرداخت و کشش و فراوان داره، چیزی که دلبری نداره!

از جایی به بعد فیلم فقط برای من حلقه وصلی شد به خاطراتم از حاج صابر که دوست خانوادگی ای بود قطع نخاع (البته کمتر از شخصیت فیلم) و دخترکی داشت کوچک به اسم نرگس. باقی فیلم من در خاطراتم از گپ و گفت ها و کتاب خریدن هایم برای حاج صابر سیر می کنم و حال نرگس بعد از روزهای شهادت بابا...

شادی روح آنهایی که رفته اند و عافیت و سلامتی جانبازانی که مانده اند صلواتی بفرستیم

 


روز هفتم:

-          سودای سیمرغ ۱

اژدها وارد می شود:

ضد یادداشت نوشتن درباره فیلمی که پایه اش نیش و کنایه زدن با المان و نشانه هاست قالب زیاد مناسبی نیست. باید نقدی نوشت بعد از بررسی هر المان چیزی نثار ارواح کارگردان کرد! باید یه حقیقی گفت اگه شرف نداری لااقل آدم باش!

راستی شما هم نسخه پشت صحنه کار را دیدید؟! نسخه اصلی کی اکران میشه؟!

 

-          نگاه نو

برادرم خسرو:

بازی نسبتا خوب شهاب حسینی، باقی فیلم که چی؟! با مریض هامون خوب رفتار کنیم؟! داداشمون دوست داشته باشیم؟! چیز خورش نکنیم؟! حرف سیاسی میخواستی بزنی با این فیلم؟!

تعادل کیفی ندارن این فیلم های نگاه نو امسال ها!

 

-         سودای سیمرغ ۲

کفش هایم کو؟

غایت فیلم سازی کیومرث پوراحمد این هستش؟! به تیکه از جدایی رو بیاره تو فیلم؟! مثلا استیل آشتی ایران امریکا برداره؟! یا نشون مون بده باز هم بجز سبز و بنفش و آبی رنگ دیگه وجود نداره؟! واقعا چقدر سطح پایین هستن، حتا پیشکوست های سینمای ایران..‌.

اما یه نکته تکنیکی مهم و جذاب «کفش هایم کو؟» میزان قوت و زیادی cgi و جلوه های ویژه به کار رفته در فیلم است بطوری که تمامی صحنه هایی که بیتا در قاب معلوم است و حبیب هم دیده می شود باهم در تماسند دست های بیتا بوسیله پرده سبز با دست های همسر کیانیان عوض شده و این چیزی که ما روی پرده میبینیم با اینکه نشدنی است ولی دست های همسر اوست! چون در کپشن اول فیلم میخوانیم!

پ.ن:

برای کسانی که فیلم را ندیده اند بگویم که قسمت دوم این نوشته زبان طنز دارد و هجویات ذهن نویسنده است!



روز هشتم:

-         سودای سیمرغ 1

آبنبات چوبی:

فرحبخش یک فیلمفارسی ساز به تمام معناست، کارگردانی که اگر به موضوع مثلا جنجالی فیلمش (که قصه های حال حاضر سینماست) و بازیگران سلبریتی و اکت های لوس شان نباشد برخلاف ادعایش، نصف پول ساخت کار را هم در نمی آورد! مدل فیلمبرداری و آهنگ ها حتی شباهت زیادی به قیصر و امثالهم داشت در بعضی سکانس ها. یک موضوع سردرگم خیانت خواهری به خواهرش که با قتل فاجعه بار و صحنه ای حال بهم زن تمام می شود!

 

-         نگاه نو

متولد 65:

شاید و حتما تاثیرات فیلم های جشنواره است که از «متولد 65» در سطح اول می شود کمی لذت برد. فیلم شاید ما بین سینمایی و تله فیلم باشد ولی موضوع نسبتا سالم (با تاکید بر روی نسبتا!) در فضای اعتیاد و خیانت و خواهر فروشی(!) و تجاوز و... و شوخی های که مخاطب داخل سینما را می خوانداند اما نه اروتیک است و نه مثلا بارکد ... !

 

-         سودای سیمرغ 2

وارونگی:

فیلم استاد بهنام بهزادی را دیدیم!! بجز بازی بد علی مصفا که اصلا به او نمیومد و فیلمی که تابستان بود بیشتر تا زمستان باشد و وارونگی و... موضوع فیلم را که در مقایسه با یاقی فیلم های امسال میبینم، انتخاب بهتری به نظر می رسد، آلودگی هوا. در حالی که مجموع بیشتری از جامعه را شامل می شود و اکثرا با آن درگیرند اما مشکل بزرگتر فیلم اون هستش که اصلا به مرحله پرداخت موضوع نمیرسه و در سطح روایت یک دعوای خانوادگی برای مراقبت از مادر مریضشون تو این هوا و عشق و عاشقی زوج 30-40 ساله و ارث و میراث باقی میمونه!

 

 

روز نهم:

-         سودای سیمرغ 1

دختر:

فیلم میرکریمی شروع و پایانی شبیه برنامه های گفتگومحور دارد! دیالوگهایی که نه با این لحن و نه با این فضا معمولا در جمع های نوجوانانه گفته نمی شوند!

طرح مسئله ای که به قول میرکریمی دغدغه شخصی بوده، داستان خروش(!) دختری بخاطر در دست گرفتن زندگی خودش است!

فیلم موسیقی خوبی دارد و فیلمبرداری هم بسیار بسیار جذاب است اما هیچ ربطی به فیلم ندارد! این بزرگترین ضعف کارگردانی فیلمی است که نامزد دریافت سیمرغ کارگردانی است! انگار موسیقی و فیلمبرداری بدون توجه به ژانر و تم فیلم انجام شده اند.

لایه سیاسی اثر هم در نقدها قابل بررسی است، برادر سبز پوشی که به خواهری با روسری بنفش اعتراض می کند که چرا ول کرد و رفت و خودش را پاسوز آن معتاد کرد و حق هم دارد البته! و یا صحنه نشان دادن مذاکرات در تلویزیون و...


-         نگاه نو

خانه ای در خیابان چهل و یکم:

دهلیز ۲ اما به شدت ضعیف تر!

کاملترین و مختصرترین چیزی که برای فیلم می توان نوشت! درباره بخشش و قصاص در درون یک خانواده که البته بجای بازی جالب عطاران، بازی بد مصفا رو میبینیم!

برادرکشی ای اتفاق افتاده و فرزند برادری که مرده پرندگانی در قفس دارد و در تلاش ساخت قفسی بزرگتر برای آنهاست...، المان گذاری سیاسی؟ بعید میدونم فیلم اینقدر عمیق باشه!


-         سودای سیمرغ 2

بادیگارد:

فیلم شاهکار حاتمی کیا را باید با دل نوشت...

بماند برای بعد!

 


روز دهم:

-         سودای سیمرغ 1

به دنیا آمدن:

به دنیا آمدن فیلم بلاتکلیفی است! تا نیمه فیلم به شدت در تلاش نشان دادن یه خانواده خوبه هنرمند و مدرن است؛ زن تئاتری، شوهر مستندساز و بچه ۱۲-۱۳ ساله عاشق پیشه هم به حرفه آنها علاقه دارد! مدام پول خرج می کنند و خیلی روان در روابط همدیگه رو مهین جون و شهین جون و بهرام جون و شهرام جون صدا میکنن! درگیری نیمه اول فیلم در همین فضاهاست بعلاوه دغدغه عادی ای برای سقط یک بچه!!

اما از نیمه دوم بعد از شک مادر برای انداختن بچه ورقی به نحوی برمیگردد، با شوهر روشنفکرش درگیر می شود، برای نگه داشتن بچه به پیش خانواده نسبتا سنتی اش در یزد می رود و در ادامه تخریب شخصیت مرد روشنفکر را میبینیم، در آخر هم با قابی که مرد رو به تلویزیون نشسته و مستند سیاه خود را میبیند، تمام می شود!

درد کارگردان را نفهمیدیم!


-         نگاه نو

گیتا:

راف کات های فیلم را بهمراه کارگردان قبل از جشنواره دیدیم. حالا یا به دلیل عدم تدوین و یا ضعف روایی و خط داستان تا حدود اواسط به شدت خسته کننده است. البته فاز مهر و محبت مادری را سعی دارد نشان دهد و حفظ کند. تا اینکه اتفاقاتی در فیلم باعث کمی گره در داستان می شود . البته ناخودآگاه در سینمای حال حاضر کمی تم خیانت هم چاشنی کار می شود. می رود تا به سکانس های پایانی که مادر ناتنی و مادر واقعی پسر داستان سر میزی دارند حرف می زنند و دیالوگ هایی نادر در سینمای ایران به زبان می آورند، درباره مادری و مهر مادری و لطف خدا که شامل حال زنان می شود که میتوانند مادر شوند!!
کارگردان میگفت برای خانواده و درباره آن فیلم ساخته.


-         سودای سیمرغ 2

رسوایی 2:

باید با این سوال شروع کنم که سینمای دهنمکی بالاخره تمام شد؟!

رسوایی 2 نیز مانند خیلی از کارهای قبلش مخلوطی نامانوسی از ذهنیات و ساخته اوست. فقر و حشا و رسوایی و دار و ندار و حرف ها و نوشته های عدالت اجتماعی گونه و... کارگردان است. تکراری با ریتمی ضعیف. دهنمکی بد به تکرار افتاد، موسیقی، بازیگران، دیالوگ ها و .... همه چیز مزخرف شده.

در فرم هم به نظرم به تقلید افتاده. آن صحنه ای که از درون آرم بنز جمله ی کاخ نشینان و کوخ نشینیان امام (ره) را قاب میگیرد تقلیدی از شب های زاینده رود یا عروسی خوبان مخلباف است، آنجایی که از پشت آرم بنز در و دیوار های شعار نوشته شهر را قاب میگیرد...

ده نمکی کارگردانی بود که در مقطع نبود صدایی از طیف مسلمان و انقلابی وارد سینما شد و برخورد هایی از سر حمایت همه جانبه و... طبیعی بود. اما ادامه این روند تاکنون و مدیریت نکردن کارگردان ها توسط مدیران وقت باعث سردرگمی و وهم مخاطب داشتن و حرف درست زدن برای کارگردان شد.

اتفاقی که الان باعث این سوال می شود که آیا دهنمکی بعنوان فردی که ورودی خوبی به سینما داشت، تمام شده است؟

 


روز یازدهم:

-         سودای سیمرغ 1

لانتوری:

تدوین و فیلمبرداری این دو کار آخر درمیشیان روان پریشانه است! حالا یا کارگردان میخواهد اینطور باشد یا ناخواسته نشات گرفته از شخصیت کارگردان است!

فیلم به معنی واقعی کلمه تا آخر نمی فمهد که چه می خواهد بگوید، در لحظه موضع را عوض می کند، حرفش عوض می شود و گاردش نسبت به موضوعات مختلف تغییر می کنند. کاراکترهای مصاحبه شونده هم همینطور هستند. اگر هم که قصد کارگردان همین باشد، یعنی بخواهد عدم ثبات را نشان بدهد پس همه شخصیت های را به سخره گرفته! چرخش 360 درجه ای (یعنی یک دور کامل!) در فیلم نه تنها گلچین افراد خاص تر جامعه را مذبذب نشان می دهد بلکه در صحنه هایی که مردم به مثلا کمپین های مرتبط ابراز علاقه می کنند آنها را ابله و احمق و بازیچه دست بقیه نشان میدهد!

فیلم نه درباره بخشش است، نه درباره قصاص. نه دربره رابطه ی عاشقانه است نه درباره اسید پاشی! فیلم ملقمه ای اعصاب خرد کن است و نمیگذارد مخاطب جمع بندی و نتیجه گیری داشته باشد تا بجاب آن کارگردان بیانه ای های کوتاهی در بازه های مختلف ارائه دهد!


-         نگاه نو

جشن تولد:

جسارت حضور در آن منطق جنگ زده و صرفا دغدغه ی این موضوع و ساخت چیزی درباره آن کار بس مهم و ارزشمند است که تا همین جا کارگردان را شایسته تقدیر می کند.

اما متاسفانه کار از سطح یک قسمت از این سریال های فلسطینی-لبنانی که دوبله می شدند و در تلویزیون پخش می شوند جلوتر نمی رود. چه در فرم و چه در محتوا. لاجوردی باید خیلی تخصصی تر و با کار بیشتر وارد سینما می شد، نه اینکه بعد از چند مستند قابل تامل راهش را به کارگردانی سینما باز کند.

امیدوارم با تقویت خود بازگشت خوبی به سینمای ایران داشته باشد.


-         سودای سیمرغ 2

سیانور:

فیلم را ندیدم!   

نقاط ها  (۱)

چرا این کار را با خودت می کنی؟ مجبوری؟ فکر می کنی از هم زدن لجن قرار است چه چیزی عایدت بشود؟ رها کن.
پاسخ:
اگه از دید مخاطب عادی و... ببینیم هیچ! ضرره
ولی دید رو متفاوت کنیم یه ذره میشه قسمتی از کاری که باید انجام بشه


اینم ضرر داره ولی خب ضرری که شاید ما باید ببینیم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">