در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب با موضوع «حال نوشت» ثبت شده است

سید را اصلا یادم نمی آید که از کی دقیقا شناختم اما از همان اول همینطور گرم و صمیمی بودیم.

سیر گردش ارتباطمان را در این چند سال به بهانه خواندن مطلب های این روزهایش مرور کردم، بسی برای خودم جالب بود.

از «راه» _که دیگر فرصت سر زدن بهش را هم ندارم_ تا عمار و ستاد و تریبونِ مفتاح و مراسم ها و دانشگاه و سفر مشهد آن سال و... و حرفهایی که ماند و باید بعدا بزنیم.

این روزها سید به دلایلی در کارولینای جنوبی به سر میبرد، چند وجب آنورتر از قلب استکبار جهانی! 

.

فکر میکردی روزی پایت را روی زمینی بگذاری که عمری مرگ بر آن فرستادی و متن نوشتی و پوستر و کلیپ ساختی؟! دنیای جالبی است...

.

اول که خبردار شدم از یکی از بچه ها پرسیدم:

- آمریکا؟! چیکار میکنه اونجا؟
- سید هستش دیگه رفته اونجا هم انقلاب کنه! (شکلک لبخند)

سیدی که سرشلوغ و پرفعالیت بود و جز معدود افرادی که راحت با «آقا وحید» کار میکرد این روزها هم در «فرنگ نوشت» مشغول روزنگاریهای عادی است که دیدن هر از گاهی آنها خالی از لطف نیست.

دعایش کنید زنده برگردد!

عکس ارسالی با تیتر: رویای های آمریکایی

  • الف

در بدو انقلاب شهید «ترور» دادیم.

در جنگ نظامی شهید «ترور»دادیم.

در مقاطع و مناصب سیاسی شهید «ترور» دادیم.

در راستای اعتلای قدرت دفاعی شهید «ترور» دادیم.

در زمینه علمی و پیشرفت دانش کشور شهید «ترور» دادیم.


اما وقتی به جایی رسیدم که یه «انسان-رسانه» شاخص (با همان تعاریف خاص) به جمع شهدای ترور پیوست، اونجا بدونید که تازه دارید انقلاب تون رو صادر می کنید!

می دونی چرا ترور؟
چون ترور وقتی هست که کار دیگه ای برا متوقف کردن اون آدم نداشته باشن!



پ.ن:

داریم میشیم؟! عقبیم ها...

  • الف

امروز ظهر یک عمل دارم.

کلا به مریضی و درمان و جراحی و... خیلی حس خاصی نداشته ام ولی این یکی طوری هست که خودم هم بدم میاد، چون زیادی حساس هستش!


صرفا اینکه دعا کنید

اگه هم برنگشتم حلالم کنید (شکلک چشمک!)


ب.ن:

الحمدلله زنده هستم و نفسی هم می آید.

  • الف

بحث و قرارهایمان همیشه مفید و کاربردی بوده برای من، به شدت!

در انتخاب راه ها و کاره ها و تصمیم گیری های مختلف کمک کرده است.

قبل از پیاده شدن سوال کردن این نکته که به نظرتون «من آماده ام؟» و فلسفه «شل کن!» خیلی کمک کرد. اینکه خیلی چیزها را باید خودت را واردش کنی، توکل کنی و بذاری جلو برود؛ به اصطلاح شل کنی!



پ.ن:
بماند که اصل اصرارم روی دیدارهای فوری قبل سفر این است که آخر در گوشم «و لله خیر حافظا...»ی بخوانی و راهی ام کنی...

  • الف

در محیط های بزرگ شدم که هیچ وقت فکر نمی کردم دوستی از شهرستان داشته باشم.

دانشگاه هم خیلی _و فقط کمی_ تغییری در این نظرم ایجاد نکرد اما از باقیمانده های جهادی سخت امسال یک دوست شهرستانی است، با اینکه بسیار در ارتباط و آشنایی جدید سخت گیر شده ام اما به خاطر ساده گی اش این راه را آسان کرد...

سفری که دوباره امسال در تابستان به خراسان جنوبی داشتم با هم سری به باغ میوه هایشان زدیم و خوش بود.


  • الف

مجموعه کارهای منطقه 12 به اضافه پروژه حوزه و خرده کارهای زیاد جاری و جدای از همه این ها اسباب کشی _که خود بلای عظیم است_ تابستان امسال را تشکیل داد.

حرفی برای گفتن یا نوشتن نمانده بود!


پ.ن:

پیرامون اسباب کشی جناب «ص» به قدر کفایت نوشته، در حد 15-20 مطلب! شاید حتی بعدا یک جزوه جامع مشترک پیرامون اسباب کشی دادیم، برای دوستان کم تجربه تر!

  • الف
همین طوری راه که میری به تیپ و قیافه ات تیکه می اندازند. توی یه سری فضاهای فرهنگی و هنری خاص هم که تو جمعشون "فاشیست" هستید!
حالا خدا نکنه یه بار بخوای «نبرد من» دست بگیری و بخونی یا از مثلا "گوبلز" جایی حرف بزنی. همون جا به سلابه می کشندتون...




پ.ن:
یک بهار ننوشتن و دست و پنجه نرم کردن با امتحانات مختلف خدا حال و هوای خاصی داشت؛
می دونم که همیشه در حال امتحان شدن هستیم اما بعد سالی که گذشت دوست دارم اسم امسال رو «سال امتحان های سخت» بذارم.
باشد که پاس شویم!
فتوکل
  • الف

صبح یکشنبه ی قبلی سر صبح با موتور امین رفتیم فرودگاه که به پرواز 7 صبح برسم؛


تهران - قشم (هواپیما)

قشم - بندرعباس (لنج)

بندرعباس - قلعه گنج (ماشین)

قلعه گنج - کرمان (اتوبوس)

کرمان - تهران (هواپیما)

تهران - مشهد (قطار)

مشهد - تهران (قطار)


تا بامداد امروز! هفته ای بود برای خودش!



پ.ن:

- تقریبا 4000 کیلومتر مسافت طی شده بود!

- همه وسایل حمل و نقل ( هوایی - دریایی - زمینی - ریلی) استفاده شد!

  • الف


همه جابجا کردن برنامه ها، چک کردن قرارداد و تحویل و گپ و گفت و... آن هم با این همه عجله و اصرار، دلیلش مهم بودن زیاد این کارها نیست، همه شان بهانه است چون عادت کرده ام سفر که می روم موقع خداحافظی آرام در هر دو گوشم «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» بخوانید و دعا کنید.

  • الف

امتحان دارم، از صبح بلند شده ام و دارم میخونم که بعد از دو سه هفته پیامک می رسد.

دنبالم میای/حرف زدنمان و خبر عقد کردنت در همین مدتی که حرف نمی زدیم/صف پمپ بنزین/شکست سوییچ ماشین/ماندن کنار اتوبان/دنبال کلیدسازی/یه سر کردن ماشین/امتحان تستی ای که نفهمیدم چجوری دادم/رفتن به عمار/سخنرانی استاد/بالاخره تمام شدن قرارداد کذا/شب را با بچه ها/شام هم توی پارک رو علف ها...


همه ی اتفاقات مهم و غیرمهم و جالب و کسل کننده می شود یک روز چهارشنبه کامل!

واقعا اگر کلاس چهارشنبه ظهر تا شب نباشد چقدر اتفاق ممکن است در یک چهارشنبه بیافتد!

  • الف