نزدیکای ظهر از پورسینا میام سر طالقانی تا با اتوبوس یا تاکسی برم تا زیر پل حافظ.
اتوبوس میاد و ترمز نکرده میپرم بالا. مرد میانسالی هم پشت سرم میاد و کنارم میشینه. نگاهم بهش میافته. خودم رو میخورم تا چیزی بهش نگم. بلند میشم و صندلی ام رو عوض میکنم...
یاد نامه ها میافتم و اینکه یکی میتونه با این که اونقدر نزدیک بوده اینقدر راحت سقوط کنه...
پ.ن:
بعد میگید چرا میگم سه شنبه ها اینقدر روز مزخرفیه، بفرما!
- ۰ نقطه
- ۲۱ مرداد ۹۳