در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

اون روز که توی ساندویچی حسین آقا نشسته بودیم و باهم برای قرار 5سال بعد برنامه می ریختیم، هیچکدوم حواسمان نبود که 94/4/4 وسط ماه مبارک هست!

چهارمِ چهارمین ماهِ چهارمین سال دهه نود به نیت جمع چهار نفره مان!

حالا امروز نه تنها هچکس نیومد (که البته می دونستم یادشون نیست و اگر هم بود شاید...) بلکه طی این چند سال با کلی فراز و فرود دو نفر، دو نفر راه خودمان را گرفتیم و رفتیم، جدای از هم!

اما هنوز شیرینی دورهمی های تابستان و پروژه و رفاقت مان را حس می کنم، حالا هر چقدر داستان های بعد از آن تلخ باشد.


ثبت در: جلوی ساندویچی کرکره پایین حسین آقا

کاش این روزها را می فهمیدی...
خیلی روزها می گذشت که اینقدر پریشان ننوشته بودم


  • الف
خاطرات عمر رفته در نظرگاه‌م نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آه‌م نشسته
.
.
.
.
.
بر موج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یک باره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
 
 
 
 
  • الف

ق.ن:

اول از همه این رو بگم که منم حواسم هست که شهدا هر موقع بخوان رخ نشون دادن و این حرفا... ولی این رو که میخوام بگم متضادش نمی دونم!


یک سردار دوست داشتنی ای که نقش اش از بعد جنگ در این انقلاب داشته کمتر دیده شده حاج محمد باقر زاده هست. سید از همون بعد جنگ در تفخص مشغول بازگردوندن پیکرهای شهیدانی شد که بدن بی جان شون به این کشور جان می داد.

هر موقع وضعیت بحرانی ای پیش می آمد، خطری بود، تهدیدی می شد یا آتش فتنه ای را روشن می کردند سید با شهدایی از راه می رسید و رنگ و بوی معنویت را به شهر بر می گرداند و دل ها را نرم می کرد و تصمیم ها را برای همه آسان تر و آن وقت وضعیت ورق می خورد. باز هم تکرار می کنم که همه این ها خواست شهداست برای کمک به ما ولی او را انتخاب کرده اند. حاج محمد و بچه های تفحص هستند که توسل می کنند و مثلا روضه علقمه می خوانند و 8-7تا ابالفضل و عباس نامی را از زیر خاک بیرون می کشند...

سردار ساده و مردمی ای که او را از پای منبرهای آقا مجتبی (رحمت خدا بر او باد) یادم هست. 
بمان و گاه گاه حال و هوای مرده این شهر را با شهدایی که می آیند برای ما عوض کن سردار...


سه شنبه هرچه که باشد جلوی هم نفسی با یکی از این بزرگانِ گمنام کم می آورد، قدم زدن با 175 تای آنها که جای خود دارد! عجب سه شنبه ای...


پ.ن:

این یادداشت بعد از خستگی که نه سر زندگی 6-5 ساعت پیاده روی پیاده روی در معیت شهدای غواص در تاریخ 26 خرداد نوشته شده است.

  • الف
همین طوری راه که میری به تیپ و قیافه ات تیکه می اندازند. توی یه سری فضاهای فرهنگی و هنری خاص هم که تو جمعشون "فاشیست" هستید!
حالا خدا نکنه یه بار بخوای «نبرد من» دست بگیری و بخونی یا از مثلا "گوبلز" جایی حرف بزنی. همون جا به سلابه می کشندتون...




پ.ن:
یک بهار ننوشتن و دست و پنجه نرم کردن با امتحانات مختلف خدا حال و هوای خاصی داشت؛
می دونم که همیشه در حال امتحان شدن هستیم اما بعد سالی که گذشت دوست دارم اسم امسال رو «سال امتحان های سخت» بذارم.
باشد که پاس شویم!
فتوکل
  • الف

یادم هست قدیم تر در جایی نوشته بودم:

سنت حسنه ای که جناب صاد انجام می داد و به ما هم سرایت کرد.

اما مهم تر از اسم گذاری اینه که بتونی به اونی که میخوای برسی، به برنامه و ها و اهدافی که برا خودت می گذاری دست پیدا کنی.

یکی از مزیت های سال 93 برای من این بود. سال مهمی بود.

خیلی از اتفاقات خوبی که در آینده می تونه برای من اتفاق بیافته بذرش امسال کاشته شده...



پ.ن:

این نوشته قبل از این تاریخ ارسال شده است.


التماس دعا

  • الف

درد:


احساس بطالت، از کمرکش هفته آغاز می شود؛ از سه شنبه ها.

سه شنبه، نه مژده ی شروع دارد نه نشاط پایان؛ نه سهمی از ابتدا، نه دانگی از انتها.

 نه راهی ست سر بالا، که به امید رسیدن به قله یی بتوان نفس زنان و کوفته پیمودش،

نه سرازیر است که شادی ترک قله را با شوق رسیدن به خانه و زمین گذاشتن کوله و کندن پوتین چسبیده به پا و باز کردن دگمه های باد­گیر و دراز کردن آسوده ی پاها را در خود داشته باشد.

قله هم، اما، نیست. پس به داد سه شنبه ها باید رسید.

آن را چنان لبریز کنیم که به درون چهارشنبه ها سرریز کند و از آنجا، چکه چکه، به درون کاسه ی آبی پنجشنبه ها بچکد.

یک عاشقانه ی آرام / نادر ابراهیمی

ب.ن:
داشتم برای امید روز خسته کننده ای را که داشتم تعریف می کردم، خندید و گفت: «خب سه شنبه ست دیگه!» ، خندیدم.
  • الف


من: سلام، تعبیر خواب «مار» می دونید چی میشه؟!


صاد: سلام، خواب جوون عزب که تعبیر نداره! صدقه بده!

  • الف

صبح یکشنبه ی قبلی سر صبح با موتور امین رفتیم فرودگاه که به پرواز 7 صبح برسم؛


تهران - قشم (هواپیما)

قشم - بندرعباس (لنج)

بندرعباس - قلعه گنج (ماشین)

قلعه گنج - کرمان (اتوبوس)

کرمان - تهران (هواپیما)

تهران - مشهد (قطار)

مشهد - تهران (قطار)


تا بامداد امروز! هفته ای بود برای خودش!



پ.ن:

- تقریبا 4000 کیلومتر مسافت طی شده بود!

- همه وسایل حمل و نقل ( هوایی - دریایی - زمینی - ریلی) استفاده شد!

  • الف

با احتساب این مشهد که از آن برمیگردیم 6امین مشهد با این جمع رفقای هیأت از بعد فارغ التحصیلی است و البته 7امین مشهدی است که امسال رفتم.

نگاه به این سه سال اخیر و سفرهایی که داشتیم هم جالب است، شاید همیشه مطلوب نبوده اما خوب بوده نسبتا! آنقدر که در افق دیدی که دارم، همین برنامه را برای بعد از تأهل بچه ها با مدلی متفاوت تر ببینم و علاقه مند باشم.

  • الف


همه جابجا کردن برنامه ها، چک کردن قرارداد و تحویل و گپ و گفت و... آن هم با این همه عجله و اصرار، دلیلش مهم بودن زیاد این کارها نیست، همه شان بهانه است چون عادت کرده ام سفر که می روم موقع خداحافظی آرام در هر دو گوشم «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین» بخوانید و دعا کنید.

  • الف