سر صبح منتظر نشسته ای، تفألی میزنی به قیصر
.
خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش
سفر در خیابانی از آینه
پ.ن:
همه غرق حیرت ز دیدار خویش
در امواج طوفانی از آینه
. . .
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود