- ۰ نقطه
- ۰۳ مهر ۹۳
بعد از اون شب قدر کذا دم سحر نشستم و نوشتم. درباره حرف هایی که زدی و حرف هایی که زدم. درباره ی رفتن ات. درباره حرف های قبل سفرت. تا بعدا در اینجا بنویسم شان. البته اون موقع اینجایی وجود نداشت.
اما حالا که میخوام بنویسم دارم فکر میکنم چه دلیلی داره خیلی حرفها زده بشه، اصلا خیلی حرف ها باید نگفته بمونه.
مثل اون مقاله ناتموم.
مثل گریه های پای اون کلیپ سفر کربلا که حسین گذاشت.
مثل اون سیلی نخورده.
مثل گریه های تو رامسر.
مثل...
یادت هست؟
اصلا یادت هست از کجا شروع شد؟!
اول دبیرستان؛ حل اعداد 1 تا 100 با رقم های سال! یه بازی ریاضی مسخره و جذاب و اون موقع اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به اینجاها برسه.
فکرش رو میکردی؟
تصویر تزئینی نیست!
کثرالله امثالک برای من، برادر...