معمولا _خوب یا بد_ پیش نمی آید برای روابطی که دو سر آن دو انسان قرار دارد بشینم و از صفر تا صد را مرور کنم که چه شده تا به حال، مگر بخواهم برای هزاره ای بنویسم یا برای کسی که مثلا بخواهد وبلاگش را گردگیری کند!
اولین داده های دریافتی را تقریبا از وقتی "بهانه های هر روز" را می نوشت یادم هست، که البته اون روزها هنوز "از دیار حبیب" نشده بود! خب برای من که آن موقع [و نه الان!] خوب نمی نوشتم دیدن یک جایی غیر صاد که خوب و کمی متفاوت تر می نوشت جذاب بود. البته دقیق تر بخواهم بگوییم قبل تر از آن چندباری دیدن در برنامه های آن "هفته غریب" را هم باید اضافه کنم.
گذشت تا عکسی دیدم در رازدل ورژن قدیم تر، در باب ول شدگان (شاید هم دل شدگان). همان عکس دو نفره نیم رخ اینور این صورت و اون یکی نیم رخ اون یکی صورت؛ یکی شان یک سید دوست داشتنی (الان غیرقابل دسترس!) و یکی هم همین حاج امیرحسین. حالا بعضا کامنت هم می گذاشتم و گاهی هم جوابی می گرفتم. جلوتر هم در جلسات حاجی بعضا در کنار اون ستون اولی سمت چپ محور با چفیه آن موقع خاص اش می نشست! گاها در گعده های احوالپرسی بعد جلسه هم سلام علیکی رد و بدل می شد!
دوباره گذشت و ازدواج و آخرای نیمه عمر "از دیار حبیب"... یادم نیست که گرا دادم من فلانی ام یا نه... ولی ارتباطات کم شد. کم شد تا درگیری ما با شبکه های اجتماعی (علیه ما علیه)! کم و بیش ارتباط قوت می گرفت اما دورادور... تا رسید به رضوان 92 و مسیر برگشت و بعد هم قرارهای کلپچ و الخ!
- ۲ نقطه
- ۲۷ آبان ۹۳