- ۱ نقطه
- ۲۱ آبان ۹۴
وسط جلسه کلاس بود که یکی از مسئولین آموزش آمد و پچ پچ کنان با استاد چیزی گفت و اجازه خواست تا پشت تریبون نکته ای بگوید.
برعکس همه جلسات این دفعه خیلی عقب تر نشسته بودیم اما با در هم شدن چهره استاد، مکالمه انجام شده قابل حدس تر شده بود. وقتی مسئول آموزش پشت تریبون تبریک و تسلیت گفت دیگه چیزی برای حدس زدن نمونده بود.
یکی از بچه های حوزه تو حلب شهید شده بود! خیلی ساده، خیلی بی حاشیه! (همین؟!)
استاد آهی کشید:
«اون زمان که ما شاگرد بودیم اساتیدمون می رفتن و شهید می شدن، حالا که جاها عوض اونایی که به اصطلاح شاگرد هستن _و در اصل استاد ما_ میرن و شهید میشن!»
.
.
حالا کمی از فضای آن زمان های مدرسه وقتی خبر شهادت یکی از رفقایشان را می آوردند برایم روشن شد...
تولید محصول «محتوا محور» جدا از نو بودن ایده اش، برای من خیلی از اولین ها را رقم زد؛
اولین پژوهش نسبتا جدی سینمایی
اولین حجم از مقاله(یا نریشن) که خودم نوشتم
اولین ضبط صدا در استودیو
اولین تدوین صدا
اولین تدوین تصویر
اولین ارائه سر کلاس های حوزه
و اولین بار که تکنولوژی به معنی واقعی کلمه دست مان را در حنا گذاشت. خدا لعنتش کند!
تجربه ای بود پر استرس ولی مهم و جالب که خیلی چیزها را یاد گرفتم و خیلی چیزها را تمرین کردم و دوباره فهمیدم که بیشتر باید مطالعه کنیم!
پ.ن:
با تشکر ویژه از محمد جواد
امتحان دارم، از صبح بلند شده ام و دارم میخونم که بعد از دو سه هفته پیامک می رسد.
دنبالم میای/حرف زدنمان و خبر عقد کردنت در همین مدتی که حرف نمی زدیم/صف پمپ بنزین/شکست سوییچ ماشین/ماندن کنار اتوبان/دنبال کلیدسازی/یه سر کردن ماشین/امتحان تستی ای که نفهمیدم چجوری دادم/رفتن به عمار/سخنرانی استاد/بالاخره تمام شدن قرارداد کذا/شب را با بچه ها/شام هم توی پارک رو علف ها...
همه ی اتفاقات مهم و غیرمهم و جالب و کسل کننده می شود یک روز چهارشنبه کامل!
واقعا اگر کلاس چهارشنبه ظهر تا شب نباشد چقدر اتفاق ممکن است در یک چهارشنبه بیافتد!
- جنگل نمادی از مملکت که خاصیت هایی مثل دریدگی و وحشی گری در آن هست
- آدم های دروغگوی باقی مانده از نسل جنگ که شاید درباره خود جنگ هم دروغ می گویند
- آدم های نسل قبل که نسل بعدی خود را می کشند _انقلاب فرزندان خود را می خورد_ بی دلیل!
- جوانانی در خفقان که هیچ آزادی ای ندارند و پرواز کایت ها نماد رهایی آنهاست
- جوانانی که باید برای زنده ماندن و زندگی بترسند و بجنگند
...
اینقدر حجم آدم ها و رفت و آمدهاشون زیاده که با یامین پور سر آب سردکن تعارف میزنی!
یا با قزوه دم در دستشویی رو در رو میشی!
خب اینم یه اتفاقی هست در نوع خودش!
بی ربط:
کرم کن توشه ام آقا
پی شش گوشه ام آقا
حالا همه عطش مردم برای چیزهایی مثل Magic lantern / (فانوس جادویی) و Series Photography (عکاسی متوالی) بیخیال شویم و کلا دیدن تصویر متحرک را کنار بگذاریم، برو فکر کن چه جوری شد که توی یه سال (1895) سینما توی سه تا کشور مختلف و تقریبا به صورت همزمان اختراع شد یا بهتر بگم دوریبن ها و وسایل لوازم اختراع و سینما ارائه شد؟! چرا با اینکه تقریبا ممکن بود ولی زودتر نشد؟
- فرانسه : Auguste and Louis Lumière
- آمریکا : Thomas Edison
- انگلیس : William Friese-Greene
پ.ن:
بیخود نیست که تعریفش می کند: «وهمِ مخیلِ مصورِ متحرکِ مصوتِ فناورانه یا تکنولوژیک!»
با هیولایی طرفیم!
مثلا 4شنبه ای رو بین امتحان دانشگاه و کلاس استاد، رفیقت پاشه بیاد بشینید بخواد کار کردن با بلاگ رو یاد بگیره!
الان این مطلب آزمایشی رو زدیم که روش یاد بگیره چکیار کنه!
از خنده داره میترکه :)