در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم...
طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

گذری داشتم جمعه شب «هفت» را می دیدم. از سری جدیدش شاید سرجمع 20 دقیقه بیشتر نرسیده باشم ببینم.
یک قسمت افخمی داشت در جواب حرفی که هفته قبل زده بود توضیحی می داد:
آدم ها را سه دسته کرد:

 

«الف) اونایی که هر آشغال تولید شده ای رو تو سینما می بینن!

   ب) اونایی که تخصصی بررسی می کنن (حالا یا از سر حرفه یا علاقه) بعد گلچین می کنن و بعضا معرفی هم می کنن.

   ج) بعضی ها هم که وقت زیادی ندارند و هر از چندگاهی می خواهند فیلمی ببینند، اون موقع اونا به منتقدها و اونایی که حرفه ای تر بررسی کردن، رجوع می کنن



این را صرفا برای آن نوشتم که اگر همین استدلال مورد قبول باشد، با همین توضیح «مرجعیت» و «ولایت» را می توان توجیه کرد، نمی شود؟

گاها از دهان و از جایی حرفی می آید که مسیر حق را باز می کند. البته که افخمی را در میان این جماعت باید روی سر بذاریم و حلوا حلوا کنیم!

 

  • الف

اصلا کاری به بحث سینمای دینی و غیر دینی سر کلاس ندارم حتی به این مسئله که هیچکاک کارگردان پوزیشن بوده یا اپوزیشن هم کاری ندارم.
با آن صحنه آخر قسمت «ورشکسته» کار دارم که هیچکاک لعنتی بعد از صدبار تعلیق با یک قطره اشک گره نهایی داستان را باز می کند؛
«Thanks God»!
.
.
نشده تا به حال تنها به گریه بیافتی؟ خودت باشی و خدا؟ آنجاست که راه جلوی رویت می گذارند.
تازه ما گریه ای داریم که شاه کلید است!

  • الف

سید را اصلا یادم نمی آید که از کی دقیقا شناختم اما از همان اول همینطور گرم و صمیمی بودیم.

سیر گردش ارتباطمان را در این چند سال به بهانه خواندن مطلب های این روزهایش مرور کردم، بسی برای خودم جالب بود.

از «راه» _که دیگر فرصت سر زدن بهش را هم ندارم_ تا عمار و ستاد و تریبونِ مفتاح و مراسم ها و دانشگاه و سفر مشهد آن سال و... و حرفهایی که ماند و باید بعدا بزنیم.

این روزها سید به دلایلی در کارولینای جنوبی به سر میبرد، چند وجب آنورتر از قلب استکبار جهانی! 

.

فکر میکردی روزی پایت را روی زمینی بگذاری که عمری مرگ بر آن فرستادی و متن نوشتی و پوستر و کلیپ ساختی؟! دنیای جالبی است...

.

اول که خبردار شدم از یکی از بچه ها پرسیدم:

- آمریکا؟! چیکار میکنه اونجا؟
- سید هستش دیگه رفته اونجا هم انقلاب کنه! (شکلک لبخند)

سیدی که سرشلوغ و پرفعالیت بود و جز معدود افرادی که راحت با «آقا وحید» کار میکرد این روزها هم در «فرنگ نوشت» مشغول روزنگاریهای عادی است که دیدن هر از گاهی آنها خالی از لطف نیست.

دعایش کنید زنده برگردد!

عکس ارسالی با تیتر: رویای های آمریکایی

  • الف

در بدو انقلاب شهید «ترور» دادیم.

در جنگ نظامی شهید «ترور»دادیم.

در مقاطع و مناصب سیاسی شهید «ترور» دادیم.

در راستای اعتلای قدرت دفاعی شهید «ترور» دادیم.

در زمینه علمی و پیشرفت دانش کشور شهید «ترور» دادیم.


اما وقتی به جایی رسیدم که یه «انسان-رسانه» شاخص (با همان تعاریف خاص) به جمع شهدای ترور پیوست، اونجا بدونید که تازه دارید انقلاب تون رو صادر می کنید!

می دونی چرا ترور؟
چون ترور وقتی هست که کار دیگه ای برا متوقف کردن اون آدم نداشته باشن!



پ.ن:

داریم میشیم؟! عقبیم ها...

  • الف
«خطر زمانی هست که تو با چیزی پسر خاله بشی! تخریب چی زمانی مین تو دستش منفجر میشه که با مین پسرخاله بشه و باهاش عادی برخورد کنه! رسانه خطرناکترین مینی هست که من شناخته ام. اگه کار شما به جایی رسید که جلوی دوربین باید می رفتید خیلی مراقب باشید. تصور ما از مخاطب میلیونی اشتباه هست، در رسانه به چیزایی دقت می کنند و گیر میدن که باورتون نمیشه، پس مواظب باشید...»
در اشاره به اتفاق اخیر در یکی از برنامه های کودک


پ.ن:
تو همین حین یاد اون شب تو جشنواره که طبقه دوم سینما فلسطین با سید مهدی نشسته بودیم و اون خانم برای تهیه گزارش اومد و حرفایی که بعدش زدید افتادم.
  • الف

ما از همان هایی هستیم که «در سال 61ام هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده»ایم و البته در سال 1361 نیز همچنان در ذخایر تقدیر بودیم و خب «اکنون دراین دوران جاهلیت ثانی پای به سیاره زمین نهاده»ایم!

محرم که می شود ذکر «یا لیتنا...» می گیریم و یادی از شهدای جنگ و انقلاب که می شود باز هم می گوییم «یا لیتنا...»

منتظریم چون «که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا زنجیر از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی».

پنج شنبه ای که گذشت هم بخاطر همان اتفاق تا شب «یا لیتنا...» در دل داشتم.

خنده دار نیست؟!

الان

زمان حال

همین نزدیکی ها

باز هم فقط «یا لیتنا...»؟

.

دیگه این ذکر رو نمیگم!



پ.ن:

حداقل میدونیم برا چی موندیم؟ کار درست رو می کنیم؟ کارمون رو درست میکنیم؟ بدهکاریم ها...

  • الف

در پاسخ مادر درباره اینکه برنامه ی بهشت زهراء(س) جمعه هاتون چی شد میگم که:

دبه هامون گم شدن، اتاق مون رو هم گرفتن، جاروها و شیلنگ و... رو جایی نداشتیم بذاریم، دیگه هماهنگ نشد بریم.»


برمیگردم توی اتاق، پشت لپ تاپ که نشسته ام فکر می کنم، واقعا گیر کار چهارتا دبه و جارو هست؟!

بی توفیق شده ایم... حیف جمعه ها.


                                         #شهیدشویی
  • الف

وسط جلسه کلاس بود که یکی از مسئولین آموزش آمد و پچ پچ کنان با استاد چیزی گفت و اجازه خواست تا پشت تریبون نکته ای بگوید.

برعکس همه جلسات این دفعه خیلی عقب تر نشسته بودیم اما با در هم شدن چهره استاد، مکالمه انجام شده قابل حدس تر شده بود. وقتی مسئول آموزش پشت تریبون تبریک و تسلیت گفت دیگه چیزی برای حدس زدن نمونده بود.

یکی از بچه های حوزه تو حلب شهید شده بود! خیلی ساده، خیلی بی حاشیه! (همین؟!)

استاد آهی کشید:

«اون زمان که ما شاگرد بودیم اساتیدمون می رفتن و شهید می شدن، حالا که جاها عوض اونایی که به اصطلاح شاگرد هستن _و در اصل استاد ما_ میرن و شهید میشن!»

.

.

حالا کمی از فضای آن زمان های مدرسه وقتی خبر شهادت یکی از رفقایشان را می آوردند برایم روشن شد...

  • الف

     سعید حجاریان
     معصومه ابتکار 
     عباس عبدی
     کمال تبریزی
     فروز رجایی فر
     علی‌اصغر زحمتکش
     محمد هاشمی اصفهانی
     اکبر رفان
     محمدرضا خاتمی
     محسن امین‌زاده
     رحمان دادمان
     شمس‌الدین وهابی
     وفا تابش
     محمد نعیمی‌پور
     حسین شیخ‌الاسلام
     احمد حسینی
     حسین کمالی
     محمد چمنی
     محمدعلی جعفری
     محمدحسین شریف زادگان
     محمدجواد مظفر
     مرحوم رحمان دادمان



یه دور این اسم ها رو نگاه کن، از بحث های و اون روز و حال امروز این آدم ها واسه خودت یه نتیجه بگیر!


  • الف

امروز ظهر یک عمل دارم.

کلا به مریضی و درمان و جراحی و... خیلی حس خاصی نداشته ام ولی این یکی طوری هست که خودم هم بدم میاد، چون زیادی حساس هستش!


صرفا اینکه دعا کنید

اگه هم برنگشتم حلالم کنید (شکلک چشمک!)


ب.ن:

الحمدلله زنده هستم و نفسی هم می آید.

  • الف