خارچی / جلو مرکز درمانی / روز
«هِیزل» که سرطان ریه دارد مشغول حرف زدن با «گاس» _که قبلا سرطان داشته_ است. گاس پاکت سیگار رو از جیبش در میاره، یه سیگار بین دو لب اش میذاره؛
هیزل: واقعا؟
گاس: چی؟
هیزل: فکر کردی کار باحالیه؟ همه چیز رو خراب کردی.
گاس: همه چی؟!
هیزل: آره، همه چی! آره، خیلی هم خوب بودی... خدای من! همیشه باید یه هامارتیا وجود داشته باشه. نه؟ و در مورد تو با وجود اینکه این سرطان وحشتناک رو داشتی هنوز هم دوست داری به شرکتی پول بدی که برات سرطان بیشتری درست کنه؟ بذار بهت بگم، اینکه نتونی نفس بکشی حس مزخرفیه!
گاس: هامارتیا؟
هیزل: یه اشتباه مرگبار
گاس: ... اشتباه مرگبار! میدونی، در واقع اینا رو تا روشن نکنی بهت آسیبی نمی رسونن. من هیچوقت سیگاری رو روشن نکردم. «این یه استعاره ست». تو اینی که باعث مرگت میشه رو بین لب هات میذاری اما هیچوقت بهش این قدرت رو نمیدی که تو ور بکشه... «یه استعاره».
چهره ی نسبتا خشن و عصبانی «هیزل» کم کم جایش را به لبخندی شیطنت آمیز از فهم یک موضوع جالب می دهد...
- ۰ نقطه
- ۳۰ آذر ۹۳